ساقی و خمریه تاک بنان گر لبت را به نياز لب معشوق ز هم بگشودي لب شهد و خم ابرو…
عیسای ناصری هان ! ای فروتنِ اَعصار و قرن ها ! عیسای ناصری ! ای جلوه گاه عشق خدا بر…
ای وطن! ای گُم شده در یادها خٌفته در نَجوای تو فریادها
ای شه محبت، ای شبان من ای همیشه برقرار از برای من
آه ای مسیح جاودان با من بمان با من بمان ای چشمه هر راستی ، ای خود بری از کاستی،…
آنکه واژه عشق به جانم آمیختنامت آوازه ايست بلند و عشق همانجا پرسه ميزند كه شايد بوسه اي از لب…
در کلام آمد که در روز اَلَست واژه بود و واژه ، خود با او نشست واژه او بود و…
هر باغ که خرم است و آباد آباد ز نعمت خداداد باشد به مثل چو زندگانی حیران منشین در آن…
تمام دهستان از این در به آن در به دریوزگی جمله پیموده بودم
صفحه5 از7