4 شفای پسر یک افسر؛ زن سامری

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل یوحنا


عیسی و زن سامری
    1. وقتی خداوند فهمید که فریسیان شنیده اند که او بیشتر از یحیی شاگرد پیدا کرده و آنها را تعمید میدهد
    2. ( هر چند شاگردان عیسی تعمید میدادند نه خود او)،
    3. یهودیه را ترک کرد و به جلیل برگشت
    4. ولی لازم بود از سامره عبور کند.
    5. او به شهری از سامره که سوخار نام داشت، نزدیک مزرعه ای که یعقوب به پسر خود یوسف بخشیده بود، رسید.
    6. چاه یعقوب در آنجا بود و عیسی، که از سفر خسته شده بود، در کنار چاه نشست. تقریباً ظهر بود.
    7. یک زن سامری برای کشیدن آب آمد. عیسی به او گفت:« قدری آب به من بده.»
    8. زیرا شاگردانش برای خرید غذا به شهر رفته بودند.
    9. زن سامری گفت:« چطور تو که یک یهودی هستی از من که یک زن سامری هستم آب میخواهی؟» او اینرا گفت چون یهودیان با سامریان معاشرت نمی کنند.
    10. عیسی به او پاسخ داد:« اگر می دانستی بخشش خدا چیست و کیست که از تو آب میخواهد، حتماً از او خواهش میکردی و او به تو آب زنده عطا می کرد.»
    11. زن گف:« ای آقا ، دلو نداری و این چاه عمیق است. از کجا آب زنده میاوری؟
    12. آیا تو از جد ما یعقوب بزرگتری که این چاه را به ما بخشید و خود او و پسران و گله اش از آن آشامیدند؟»
    13. عیسی گفت:« هر که از این آب بنوشد باز تشنه خواهد شد
    14. اما هر کس از آبی که من می بخشم بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد زیرا آن آبی که به او می دهم در درون او به چشمه ای تبدیل خواهد شد که تا حیات جاودان خواهد جوشید.»
    15. زن گفت:« ای آقا، آن آب را به من بده تا دیگر تشنه نشوم و برای کشیدن آب به این جا نیایم.»
    16. عیسی به او فرمود:« برو شوهرت را صدا کن و به اینجا برگرد.»
    17. زن پاسخ داد:« شوهر ندارم.» عیسی گفت:« راست میگوئی که شوهر نداری،
    18. زیرا تو پنج شوهر داشته ای و آن مردی هم که اکنون با تو زندگی می کند شوهر تو نیست. آنچه گفتی درست است.»
    19. زن گفت:« ای آقا، می بینم که تو نبی هستی.
    20. پدران ما در روی این کوه عبادت می کردند اما شما یهودیان می گوئید باید خدا را در اورشلیم عبادت کرد.»
    21. عیسی گفت:« ای زن، باور کن زمانی خواهد آمد که پدر را نه بر روی این کوه پرستش خواهید کرد و نه در اورشلیم.
    22. شما سامریان آن چه را نمی شناسید می پرستید اما ما آنچه را که می شناسیم عبادت می کنیم، زیرارستگاری بوسیلۀ قوم یهود می آید.
    23. اما زمانی می آید ــ و این زمان هم اکنون شروع شده است ــ که پرستندگان حقیقی ، پدر را با روح و راستی عبادت خواهند کرد ، زیرا پدر طالب این گونه پرستندگان می باشد.
    24. خدا روح است و هر که او را می پرستد باید با روح و راستی عبادت نماید.»
    25. زن گفت:« من میدانم که مسیح یا کریستوس خواهد آمد و هر وقت بیاید همه چیز را بما خواهد گفت.»
    26. عیسی گفت:« من که با تو صحبت می کنم همانم.»
    27. در همان موقع شاگردان عیسی برگشتند و چون او را دیدند که با یک زن سخن می گوید تعجب کردند ولی هیچ کس از زن نپرسید:« چی می خواهی؟» و به عیسی هم نگفتند:« چرا با او سخن میگوئی؟»
    28. زن سبوی خود را به زمین گذاشت و به شهر رفت و به مردم گفت
    29. « بیائید و مردی را ببینید که آنچه تا بحال کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست.»
    30. پس مردم از شهر خارج شده پیش عیسی رفتند.
    31. در این ضمن شاگردان از عیسی خواهش کرده گفتند:« ای استاد، چیزی بخور.»
    32. اما او گفت:« من غذائی برای خوردن دارم که شما از آن بی خبرید.»
    33. پس شاگردان از یکدیگر پرسیدند:« آیا کسی برای او غذا آورده است؟»
    34. عیسی به ایشان گفت:« غذای من این است که ارادۀ فرستنده خود را بجا آورم و کارهای او را انجام دهم.
    35. مگر شما نمی گوئید هنوز چهار ماه به موسم درو مانده است؟ توجه کنید، به شما می گویم به کشتزارها نگاه کنید و ببینید که حالا برای درو آماده هستند.
    36. دروگر مزد خود را میگیرد و محصولی را برای حیات جاودانی جمع میکند تا اینکه کارنده و درو کننده با هم شادی کنند.
    37. در این جا این گفته مصداق پیدا می کند که یکی میکارد و دیگری درو می کند.
    38. من شما را فرستادم تا محصولی را درو کنید که برای آن زحمت نکشیده اید. دیگران برای آن زحمت کشیدند و شما از نتایج کار ایشان استفاده می برید.»
    39. به خاطر شهادت آن زن که گفته بود« آنچه تا به حال کرده بودم به من گفت »، در آن شهر عدۀ زیادی از سامریان به عیسی ایمان آوردند.
    40. وقتی سامریان نزد عیسی آمدند از او خواهش کردن که پیش آنها بماند. پس عیسی دو روز در آنجا ماند
    41. و عدۀ زیادی نیز به خاطر سخنان او ایمان آوردند.
    42. و به آن زن گفتند:« حالا دیگر به خاطر سخنان تو نیست که ما ایمان داریم زیرا ما خود سخنان او را شنیده ایم و میدانیم که او در حقیقت نجات دهندۀ عالم است.»
شفای پسر مأمور دولت
  1. پس از دو روز، عیسی آنجا را ترک کرد و به طرف جلیل رفت.
  2. زیرا خود عیسی فرموده بود که پیامبر در دیار خود احترامی ندارد،
  3. اما وقتی به جلیل وارد شد مردم از او استقبال کردند زیرا آنچه را که در اورشلیم انجام داده بود دیده بودند، چون آنها هم در ایام عید در اورشلیم بودند
  4. عیسی بار دیگر به قانای جلیل جائیکه آب را به شراب تبدیل کرده بود، رفت. یکی از ماموران دولت در آنجا بود که پسرش در کفرناحوم بیمار و بستری بود.
  5. وقتی شنید که عیسی از یهودیه به جلیل آمده است نزد او آمد و خواهش کرد به کفر ناحوم برود و پسرش را که در آستانۀ مرگ بود شفا بخشد.
  6. عیسی به او گفت:« شما بدون دیدن آیات و معجزات به هیچ وجه ایمان نخواهید آورد.»
  7. آن شخص گفت:« ای آقا، پیش از آن که بچۀ من بمیرد بیا.»
  8. آنگاه عیسی گفت:« برو، پسرت زنده خواهد ماند.» آن مرد با ایمان به سخن عیسی بطرف منزل رفت.
  9. او هنوز به خانه نرسیده بود که نوکرانش در بین راه او را دیدند و به او مژده دادند:« پسرت زنده و تندرست است.»
  10. او پرسید:« در چه ساعتی حالش خوب شد؟» گفتند:« دیروز در ساعت یک بعد از ظهر تب او قطع شد.»
  11. پدر فهمید که این درست همان ساعتی است که عیسی به او گفته بود:« پسرت زنده خواهد ماند.» پس او و تمام اهل خانه اش ایمان آوردند.
این دومین معجزه ای بود که عیسی پس از آنکه از یهودیه به جلیل آمد انجام داد.

ترجمه قدیمی( انجیل یوحنا )


زن‌ سامري‌
‌ و چون‌ خداوند دانست‌ كه‌ فريسيان‌ مطّلع شده‌اند كه‌ عيسي‌ بيشتر از يحيي‌ شاگرد پيدا كرده‌، تعميد مي‌دهد، 2 با اينكه‌ خود عيسي‌ تعميد نمي‌داد بلكه‌ شاگردانش‌، 3 يهوديّه‌ را گذارده‌، باز به‌ جانب‌ جليل‌ رفت‌.
4 و لازم‌ بود كه‌ از سامره‌ عبور كند 5 پس‌ به‌ شهري‌ از سامره‌ كه‌ سوخار نام‌ داشت‌، نزديك‌ به‌ آن‌ موضعي‌ كه‌ يعقوب‌ به‌ پسر خود يوسف‌ داده‌ بود رسيد. 6 و در آنجا چاه‌ يعقوب‌ بود. پس‌ عيسي‌ از سفر خسته‌ شده‌، همچنين‌ بر سر چاه‌ نشسته‌ بود و قريب‌ به‌ ساعت‌ ششم‌ بود 7 كه‌ زني‌ سامري‌ بجهت‌ آب‌ كشيدن‌ آمد. عيسي‌ بدو گفت‌: «جرعه‌اي‌ آب‌ به‌ من‌ بنوشان‌.» 8 زيرا شاگردانش‌ بجهت‌ خريدن‌ خوراك‌ به‌ شهر رفته‌ بودند. 9 زن‌ سامري‌ بدو گفت‌: «چگونه‌ تو كه‌ يهود هستي‌ از من‌ آب‌ مي‌خواهي‌ و حال‌ آنكه‌ زن‌ سامري‌ مي‌باشم‌؟» زيرا كه‌ يهود با سامريان‌ معاشرت‌ ندارند. 10 عيسي‌ در جواب‌ او گفت‌: «اگر بخشش‌ خدا را مي‌دانستي‌ و كيست‌ كه‌ به‌ تو مي‌گويد آب‌ به‌ من‌ بده‌، هرآينه‌ تو از او خواهش‌ مي‌كردي‌ و به‌ تو آب‌ زنده‌ عطا مي‌كرد.» 11 زن‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا دلو نداري‌ و چاه‌ عميق‌ است‌. پس‌ از كجا آب‌ زنده‌ داري‌؟ 12 آيا تو از پدر ما يعقوب‌ بزرگتر هستي‌ كه‌ چاه‌ را به‌ ما داد و خود و پسران‌ و مواشي‌ او از آن‌ مي‌آشاميدند؟» 13 عيسي‌ در جواب‌ او گفت‌: «هر كه‌ از اين‌ آب‌ بنوشد باز تشنه‌ گردد، 14 ليكن‌ كسي‌ كه‌ از آبي‌ كه‌ من‌ به‌ او مي‌دهم بنوشد، ابداً تشنه‌ نخواهد شد، بلكه‌ آن‌ آبي‌ كه‌ به‌ او مي‌دهم‌ در او چشمه‌ آبي‌ گردد كه‌ تا حيات‌ جاوداني‌ مي‌جوشد.» 15 زن‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا آن‌ آب‌ را به‌ من‌ بده‌ تا ديگر تشنه‌ نگردم‌ و به‌ اينجا بجهت‌ آب‌ كشيدن‌ نيايم‌.»
16 عيسي‌ به‌ او گفت‌: «برو و شوهر خود را بخوان‌ و در اينجا بيا.» 17 زن‌ در جواب‌ گفت‌: «شوهر ندارم‌.» عيسي‌ بدو گفت‌: «نيكو گفتي‌ كه‌ شوهر نداري‌! 18 زيرا كه‌ پنج‌ شوهر داشتي‌ و آنكه‌ الا´ن‌ داري‌ شوهر تو نيست‌! اين‌ سخن‌ را راست‌ گفتي‌!» 19 زن‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا مي‌بينم‌ كه‌ تو نبي‌ هستي‌! 20 پدران‌ ما در اين‌ كوه‌ پرستش‌ مي‌كردند و شما مي‌گوييد كه‌ در اورشليم‌ جايي‌ است‌ كه‌ در آن‌ عبادت‌ بايد نمود.» 21 عيسي‌ بدو گفت‌: «اي‌ زن‌ مرا تصديق‌ كن‌ كه‌ ساعتي‌ مي‌آيد كه‌ نه‌ در اين‌ كوه‌ و نه‌ در اورشليم‌ پدر را پرستش‌ خواهيد كرد. 22 شما آنچه‌ را كه‌ نمي‌دانيد مي‌پرستيد امّا ما آنچه‌ را كه‌ مي‌دانيم‌ عبادت‌ مي‌كنيم‌ زيرا نجات‌ از يهود است‌. 23 ليكن‌ ساعتي‌ مي‌آيد بلكه‌ الا´ن‌ است‌ كه‌ در آنْ پرستندگانِ حقيقي‌ پدر را به‌ روح‌ و راستي‌ پرستش‌ خواهند كرد زيرا كه‌ پدر مثل‌ اين‌ پرستندگان‌ خود را طالب‌ است‌. 24 خدا روح‌ است‌ و هر كه‌ او را پرستش‌ كند مي‌بايد به‌ روح‌ و راستي‌ بپرستد.»
25 زن‌ بدو گفت‌: «مي‌دانم‌ كه‌ مسيح‌ يعني‌ كَرسْتُسْ مي‌آيد. پس‌ هنگامي‌ كه‌ او آيد از هر چيز به‌ ما خبر خواهد داد.» 26 عيسي‌ بدو گفت‌: «من‌ كه‌ با تو سخن‌ مي‌گويم‌ همانم‌.»
عيسي‌ درباره‌ حصاد روحاني‌
سخن‌ مي‌گويد
27 و در همان‌ وقت‌ شاگردانش‌ آمده‌، تعجّب‌ كردند كه‌ با زني‌ سخن‌ مي‌گويد ولكن‌ هيچ‌كس‌نگفت‌ كه‌ چه‌ مي‌طلبي‌ يا براي‌ چه‌ با او حرف‌ مي‌زني‌. 28 آنگاه‌ زن‌ سبوي‌ خود را گذارده‌، به‌ شهر رفت‌ و مردم‌ را گفت‌: 29 «بياييد و كسي‌ را ببينيد كه‌ هرآنچه‌ كرده‌ بودم‌ به‌ من‌ گفت‌. آيا اين‌ مسيح‌ نيست‌؟» 30 پس‌ از شهر بيرون‌ شده‌، نزد او مي‌آمدند.
31 و در اثنا آن‌ شاگردان‌ او خواهش‌ نموده‌، گفتند: «اي‌ استاد بخور.» 32 بديشان‌ گفت‌: «من‌ غذايي‌ دارم‌ كه‌ بخورم‌ و شما آن‌ را نمي‌دانيد.» 33 شاگردان‌ به‌ يكديگر گفتند: «مگر كسي‌ براي‌ او خوراكي‌ آورده‌ باشد!» 34 عيسي‌ بديشان‌ گفت‌: «خوراك‌ من‌ آن‌ است‌ كه‌ خواهش‌ فرستنده‌ خود را به‌ عمل‌ آورم‌ و كار او را به‌ انجام‌ رسانم‌. 35 آيا شما نمي‌گوييد كه‌ چهار ماه‌ ديگر موسِم‌ درو است‌؟ اينك‌ به‌ شما مي‌گويم‌ چشمان‌ خود را بالا افكنيد و مزرعه‌ها را ببينيد زيرا كه‌ الا´ن‌ بجهت‌ درو سفيد شده‌ است‌. 36 و دروگر اجرت‌ مي‌گيرد و ثمري‌ بجهت‌ حيات‌ جاوداني‌ جمع‌ مي‌كند تا كارنده‌ و درو كننده‌ هر دو با هم‌ خشنود گردند. 37 زيرا اين‌ كلام‌ در اينجا راست‌ است‌ كه‌ يكي‌ مي‌كارد و ديگري‌ درو مي‌كند. 38 من‌ شما را فرستادم‌ تا چيزي‌ را كه‌ در آن‌ رنج‌ نبرده‌ايد درو كنيد. ديگران‌ محنت‌ كشيدند و شما در محنت‌ ايشان‌ داخل‌ شده‌ايد.»
ايمان‌ آوردن‌ سامريان‌ به‌ عيسي
‌39 پس‌ در آن‌ شهر بسياري‌ از سامريان‌ بواسطه‌ سخن‌ آن‌ زن‌ كه‌ شهادت‌ داد كه‌ «هر آنچه‌ كرده‌ بودم‌ به‌ من‌ باز گفت‌» بدو ايمان‌ آوردند. 40 و چون‌ سامريان‌ نزد او آمدند، از او خواهش‌ كردند كه‌ نزد ايشان‌ بماند و دو روز در آنجا بماند. 41 و بسياري‌ ديگر بواسطه‌ كلام‌ او ايمان‌ آوردند. 42 و به‌ زن‌گفتند كه‌ «بعد از اين‌ بواسطه‌ سخن‌ تو ايمان‌ نمي‌آوريم‌ زيرا خود شنيده‌ و دانسته‌ايم‌ كه‌ او در حقيقت‌ مسيح‌ و نجات‌ دهنده‌ عالم‌ است‌.»
عيسي‌ در جليل‌
(متي‌ 4:12-17، مرقس‌ 1:14-15، لوقا 4:14-15)
43 امّا بعد از دو روز از آنجا بيرون‌ آمده‌، به‌سوي‌ جليل‌ روانه‌ شد. 44 زيرا خود عيسي‌ شهادت‌ داد كه‌ هيچ‌ نبي‌ را در وطن‌ خود حرمت‌ نيست‌. 45 پس‌ چون‌ به‌ جليل‌ آمد، جليليان‌ او را پذيرفتند زيرا هر چه‌ در اورشليم‌ در عيد كرده‌ بود، ديدند، چونكه‌ ايشان‌ نيز در عيد رفته‌ بودند.
شفاي‌ پسر يك‌ افسر
46 پس‌ عيسي‌ به‌ قاناي‌ جليل‌ آنجايي‌ كه‌ آب‌ را شراب‌ ساخته‌ بود، بازآمد. و يكي‌ از سرهنگان‌ مَلِك‌ بود كه‌ پسر او در كفرناحوم‌ مريض‌ بود. 47 و چون‌ شنيد كه‌ عيسي‌ از يهوديّه‌ به‌ جليل‌ آمده‌ است‌، نزد او آمده‌، خواهش‌ كرد كه‌ فرود بيايد و پسر او را شفا دهد، زيرا كه‌ مشرف‌ به‌ موت‌ بود. 48 عيسي‌ بدو گفت‌: «اگر آيات‌ و معجزات‌ نبينيد، همانا ايمان‌ نياوريد.» 49 سرهنگ‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا قبل‌ از آنكه‌ پسرم‌ بميرد فرود بيا.» 50 عيسي‌ بدو گفت‌: «برو كه‌ پسرت‌ زنده‌ است‌.» آن‌ شخص‌ به‌ سخني‌ كه‌ عيسي‌ بدو گفت‌، ايمان‌ آورده‌، روانه‌ شد. 51 و در وقتي‌ كه‌ او مي‌رفت‌، غلامانش‌ او رااستقبال‌ نموده‌، مژده‌ دادند و گفتند كه‌ پسر تو زنده‌ است‌. 52 پس‌ از ايشان‌ پرسيد كه‌ «در چه‌ ساعت‌ عافيت‌ يافت‌؟» گفتند: «ديروز، در ساعت‌ هفتم‌ تب‌ از او زايل‌ گشت‌.» 53 آنگاه‌ پدر فهميد كه‌ در همان‌ ساعت‌ عيسي‌ گفته‌ بود: «پسر تو زنده‌ است‌.» پس‌ او و تمام‌ اهل‌ خانه‌ او ايمان‌ آوردند. 54 و اين‌ نيز معجزه‌ دوّم‌ بود كه‌ از عيسي‌ در وقتي‌ كه‌ از يهوديّه‌ به‌ جليل‌ آمد، به‌ ظهور رسيد.


ترجمه هزاره نو



ترجمه تفسیری

نجات زن سامري
وقتي خداوند ما، عيسي مسيح فهميد كه فريسي ها شنيده اند او بيشتر از يحيي مردم را غسل تعميد مي دهد و شاگرد پيدا مي كند، از يهوديه به جليل بازگشت . (درواقع شاگردان عيسي مردم را غسل مي دادند، نه خود او.)
4 براي رفتن به جليل ، لازم بود عيسي از «سامره » بگذرد. 5و6و7و8 سر راه ، نزديك دهكده «سوخار» به «چاه يعقوب » رسيد. اين چاه در زميني است كه يعقوب به پسر خود يوسف داده بود. عيسي از رنج سفر خسته و از گرماي آفتاب تشنه ، كنار چاه نشست .ظهر بود و شاگردان او براي خريد خوراك به ده رفته بودند.
در همين وقت ، يكي از زنان سامري سر چاه آمد تا آب بكشد. عيسي از او آب خواست .
9 زن تعجب كرد كه يك يهودي از او آب مي خواهد، زيرا يهوديان با تنفري كه از سامريها داشتند، با آنان حتي سخن نمي گفتند، چه رسد به اينكه چيزي از آنان بخواهند؛ و زن اين مطلب را به عيسي گوشزد كرد.
10 عيسي جواب داد: «اگر مي دانستي كه خدا چه هديه عالي مي خواهد به تو بدهد و اگر مي دانستي كه من كيستم ، آنگاه از من آب حيات مي خواستي .»
11 زن گفت : «تو كه دَلوْ و طناب نداري و چاه هم كه عميق است ؛ پس اين آب حيات را از كجا مي آوري ؟ 12 مگر تو از جد ما يعقوب بزرگتري ؟ چگونه مي تواني آب بهتر از اين به ما بدهي ، آبي كه يعقوب و پسران و گله او از آن مي نوشيدند؟»
13 عيسي جواب داد: «مردم با نوشيدن اين آب ، باز هم تشنه مي شوند. 14 ولي كسي كه از آبي كه من مي دهم بنوشد، ابداً تشنه نخواهد شد، بلكه آن آب در وجودش تبديل به چشمه اي جوشان خواهد شد و او را به زندگي جاويد خواهد رساند.»
15 زن گفت : «آقا، خواهش مي كنم قدري از آن آب به من بدهيد تا ديگر تشنه نشوم و مجبور نباشم هر روز اين راه را بيايم و برگردم .»
16 ولي عيسي فرمود: «برو شوهرت را بياور.»
17 زن جواب داد: «شوهر ندارم .»
عيسي فرمود: «راست گفتي . 18 تابحال پنج بار شوهر كرده اي ، و اين مردي كه اكنون با او زندگي مي كني ، شوهر تو نيست . عين حقيقت را گفتي !»
19 زن كه مات و مبهوت مانده بود، گفت : «آقا، آيا شما پيامبريد!» 20 و بلافاصله موضوع گفتگو را عوض كرد و گفت : «چرا شما يهوديها اينقدر اصرار داريد كه فقط اورشليم را محل پرستش خدا بدانيد، درصورتي كه ما سامري ها مثل اجدادمان اين كوه را محل عبادت مي دانيم ؟»
21 عيسي جواب داد: «اي زن حرفم را باور كن . زماني مي رسد كه براي پرستش «پدر»، نه به اين كوه رو خواهيم آورد و نه به اورشليم . 22 شما سامري ها دربارة كسي كه مي پرستيد چيزي نمي دانيد اما ما يهودي ها او را مي شناسيم ، زيرا نجات بوسيلة يهود به اين دنيا مي رسد. 23 اما زماني مي آيد، و در واقع همين الان است ، كه پرستندگان واقعي ، «پدر» را به روح و راستي پرستش خواهند كرد. «پدر» طالب چنين پرستندگاني هست . 24 زيرا خدا روح است ، و هركه بخواهد او را بپرستد، بايد به روح و راستي بپرستد.»
25 زن گفت : « من مي دانم كه مسيح به زودي مي آيد. شما يهودي ها هم اين را قبول داريد و وقتي او بيايد همه مسايل را براي ما روشن خواهد كرد.»
26 عيسي فرمود: «من همان مسيح هستم !»
27 در همين وقت ، شاگردان عيسي از راه رسيدند و وقتي ديدند او با يك زن گفتگو مي كند، تعجب كردند، ولي هيچيك از ايشان جرأت نكرد بپرسد چرا با او صحبت مي كند.
28 آنگاه زن كوزه خود را همانجا كنار چاه گذاشت و به ده بازگشت و به مردم گفت : 29 «بياييد مردي را ببينيد كه هر چه تابحال كرده بودم ، به من بازگفت . فكر نمي كنيد او همان مسيح باشد؟» 30 پس مردم از ده بيرون ريختند تا عيسي را ببينند.
31 در اين ميان ، شاگردان اصرار مي كردند كه عيسي چيزي بخورد. 32 ولي عيسي به ايشان گفت : «من خوراكي دارم كه شما از آن خبر نداريد.»
33 شاگردان از يكديگر پرسيدند: «مگر كسي براي او خوراك آورده است ؟»
34 عيسي فرمود: «خوراك من اين است كه خواست خدا را بجا آورم و كاري را كه بعهده من گذاشته است انجام دهم . 35 آيا فكر مي كنيد وقت برداشت محصول چهار ماه ديگر، در آخر تابستان است ؟ نگاهي به اطرافتان بيندازيد تا ببينيد كه مزرعه هاي وسيعي از جانهاي مردم براي درو آماده است . 36 دروگران مزد خوبي مي گيرند تا اين محصول را در انبارهاي آسماني ذخيره كنند. چه بركت عظيمي نصيب كارنده و دروكننده مي شود! 37 اين مَثَل ، اينجا هم صدق مي كند كه ديـگران كاشتند و ما درو كرديم . 38 من شما را مي فرستم تا محصولي را درو كنيد كه زحمت كاشتنش را ديگران كشيده اند. زحمت را ديگران كشيده اند و محصول را شما جمع مي كنيد!»
39 آن زن به هر كه در آن ده مي رسيد، سخنان عيسي را بازگو مي كرد و مي گفت : «اين شخص هرچه در عمرم كرده بودم ، به من بازگفت !» از اين جهت ، بسياري از سامري هابه عيسي ايمان آوردند. 40 وقتي آنان بر سر چاه آب نزد عيسي آمدند، خواهش كردند كه به ده ايشان برود. عيسي نيز رفت و دو روز با ايشان ماند. 41 در همين دو روز، بسياري به پيغام او گوش دادند و به او ايمان آوردند. 42 آنگاه به آن زن گفتند: «ما ديگر فقط بخاطر سخنان تو به او ايمان نمي آوريم ، زيرا خودمان پيغام او را شنيده ايم و ايمان داريم كه او نجات دهنده جهان است .»


عيسي پسر افسري را شفا مي دهد
43 بعد از دو روز، عيسي از آنجا به ايالت جليل رفت ، 44 چون همانطور كه خود مي گفت : «پيامبر همه جا مورد احترام مردم است ، جز در ديار خويش .» 45 وقتي به جليل رسيد، مردم با آغوش باز از او استقبال كردند، زيرا در روزهاي عيد در اورشليم ، معجزات او را ديده بودند.
46و47 در اين سفر، به شهر قانا نيز رفت ، همانجايي كه در جشن عروسي آب را تبديل به شراب كرده بود. وقتي عيسي در آنجا بسر مي برد، افسري كه پسرش بيمار بود، از شهر كفرناحوم نزد او آمد. او شنيده بود كه عيسي از ايالت يهوديه حركت كرده و به جليل رسيده است . پس به قانا آمده ، عيسي را يافت و از او خواهش كرد تا بيايد و پسر او را شفا دهد، چون پسرش در آستانه مرگ بود.
48 عيسي پرسيد: «تا معجزات بسيار نبينيد، ايمان نخواهيد آورد؟»
49 آن افسر التماس كرد و گفت : «خواهش مي كنم تا پسرم نمرده ، بياييد و او را شفا دهيد.»
50 آنگاه عيسي فرمود: «برگرد به خانه ؛ پسرت شفايافته است .» آن مرد به گفته عيسي اطمينان كرد و به شهر خود بازگشت . 51 هنوز در راه بود كه خدمتكارانش به او رسيدند و با خوشحالي مژده داده ، گفتند: «ارباب ، پسرتان خوب شد!»
52 پرسيد: «كي حالش بهتر شد؟» گفتند: «ديروز در حدود ساعت يك بعد از ظهر، ناگهان تب او قطع شد.» 53 پدر فهميد كه ايـن همان لحظه اي بود كه عيسي فرمـود: «پسـرت شفـا يافتـه است .» پس بـا تمام خانواده خود ايمـان آورد كه عيسي همان مسيـح است .
54 اين دومين معجزه عيسي بود كه بعد از بيرون آمدن از يهوديه ، در جليل انجام داد.

راهنما



يوحنا 4 : 1 - 42 . زن‌ سامري‌
بازگشت‌ عيسي‌ به‌ جليل‌ از راه‌ سامره‌ بجاي‌ راه‌ معمولي‌ درة‌ اردن‌، احتمالاً بمنظور احتياط‌ بوده‌ است‌. سامره‌ خارج‌ از قلمرو قدرت‌ هيروديس‌ بود، يعني‌ همان‌ شخصي‌ كه‌ يحيي‌ را به‌ زندان‌ انداخته‌ بود. عيسي‌ صرفاً قصد عبور از سامره‌ داشت‌ و مكالمة‌ او با زن‌ سامري‌ فقط‌ يك‌ اتفاق‌ بود. اين‌ گفت‌ و شنود يكي‌ از زيباترين‌، دلپذيرترين‌ و مفيدترين‌ بخش‌ داستان‌ زندگي‌ عيسي‌ است‌.
سامريها كه‌ از نژاد غير يهودي‌ بودند، مدت‌ 700 سال‌ قبل‌ توسط‌ آشوريها در اين‌ مكان‌ اسكان‌ داده‌ شدند (دوم‌ پادشاهان‌ 17 : 6 و 24 و 26 و 29 ، عزرا 5 : 1 و 9 و 10). آنها پنج‌ كتاب‌ اول‌ كتاب‌مقدس‌ (تورات‌) را بعنوان‌ كلام‌ خدا پذيرفته‌ بودند. اين‌ گروه‌ منتظر بودند كه‌ مسيح‌ موعود سامره‌ و نه‌ اورشليم‌ را مقّر سلطنت‌ خود قرار دهد.
بتدريج‌ عيسي‌ توسط‌ حاكمان‌ قوم‌ خود مورد سوءظن‌ قرار مي‌گرفت‌. ولي‌ سامريهاي‌ حقير او را با شادماني‌ پذيرفتند. يكي‌ از مغايرتهايي‌ كه‌ در اناجيل‌ بارها ديده‌ شده‌، اين‌ است‌ كه‌ عيسي‌ توسط‌ متوليان‌ قوم‌ خود انكار مي‌شود ولي‌ توسط‌ گناهكاران‌، مطرودين‌ و مردم‌ عامي‌ مورد پذيرش‌ قرار مي‌گيرد.
چاه‌ يعقوب‌، به‌ عمق‌ 30 متر و قطر 3 متر، امروزه‌ نيز وجود دارد. اين‌ چاه‌ يكي‌ از معدود جاهايي‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ در ارتباط‌ با داستان‌ عيسي‌ از آن‌ دقيقاً نام‌ برد.
«ساعت‌ ششم‌» به‌ وقت‌ رومي‌ است‌ و همان‌ ساعت‌ 6 عصر مي‌باشد. اين‌ ديدار عيسي‌، زمينه‌اي‌ بود براي‌ چندين‌ سال‌ بعد كه‌ سامريان‌ پيغام‌ انجيل‌ را قلباً بپذيرند (اعمال‌ 8 : 4 - 8).
يوحنا 4 : 43 - 54 . پسر نجيب‌ زاده‌ (پسر سرهنگ‌)
قانا در 6 كيلومتري‌ شمال‌ شرقي‌ ناصره‌ قرار داشت‌. آنجا محل‌ تولد نتنائيل‌ بود. يكسال‌ قبل‌ عيسي‌ اولين‌ معجزة‌ خود را آنجا انجام‌ داد (2 : 1 - 11).
اين‌ سرهنگ‌ (نجيب‌ زاده‌)، يكي‌ از افسران‌ هيروديس‌ در كفرناحوم‌ بود. كفرناحوم‌ در فاصلة‌ 25 كيلومتري‌ شمال‌ شرق‌ قانا واقع‌ بود. اين‌ معجزه‌، بوسيلة‌ كلام‌ دهان‌ عيسي‌ در مورد شخصي‌ در فاصلة‌ 25 كيلومتري‌ صورت‌ گرفت‌. «معجزة‌ دوم‌» (54) به‌ معني‌ دومين‌ معجزه‌ در جليل‌ است‌. او در اورشليم‌ معجزات‌ زيادي‌ انجام‌ داده‌ بود (يوحنا 2 : 22).

بنظر مي‌رسد كه‌ پس‌ از اين‌ معجزه‌، عيسي‌ به‌ ناصره‌ برگشته‌ باشد (لوقا 4 : 16 - 30). ساكنان‌ ناصره‌، جريان‌ اين‌ معجزه‌ را شنيده‌ بودند و از عيسي‌ خواستند در وطن‌ خود نيز از آن‌ معجزات‌ بنماياند (لوقا 4 : 23).
  • مطالعه 2010 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %704 %1394 %15:%بهمن