23 مصلوب شدن و تدفین عیسی

ترجمه شریف گویا

ترجمه قدیمی(انجیل لوقا)

 



محاكمه‌ در حضور پيلاطُس‌
(متي‌ 27:11-14، مرقس‌ 15:2-5، يوحنا 18:28-38)
پس‌ تمام‌ جماعت‌ ايشان‌ برخاسته‌، او را نزد پيلاطُس‌ بردند. 2 و شكايت‌ بر او آغاز نموده‌، گفتند: «اين‌ شخص‌ را يافته‌ايم‌ كه‌ قوم‌ را گمراه‌ مي‌كند و از جزيه‌ دادن‌ به‌ قيصر منع‌ مي‌نمايد و مي‌گويد كه‌ خود مسيح‌ و پادشاه‌ است‌.» 3 پس‌ پيلاطُس‌ از او پرسيده‌، گفت‌: «آيا تو پادشاه‌ يهود هستي‌؟» او در جواب‌ وي‌ گفت‌: «تو مي‌گويي‌.» 4 آنگاه‌ پيلاطُس‌ به‌ رؤساي‌ كهنه‌ و جميع‌ قوم‌ گفت‌ كه‌ «در اين‌ شخص‌ هيچ‌ عيبي‌ نمي‌يابم‌.» 5 ايشان‌ شدّت‌ نموده‌، گفتند كه‌ «قوم‌ را مي‌شوراند و در تمام‌ يهوديه‌ از جليل‌ گرفته‌ تا به‌ اينجا تعليم‌ مي‌دهد.»


محاكمه‌ در حضور هيروديس‌
6 چون‌ پيلاطُس‌ نام‌ جليل‌ را شنيد، پرسيد كه‌ «آيا اين‌ مرد جليلي‌ است‌؟» 7 و چون‌ مطلّع‌ شد كه‌ از ولايت‌ هيروديس‌ است‌ او را نزد وي‌ فرستاد، چونكه‌ هيروديس‌ در آن‌ ايّام‌ در اورشليم‌ بود. 8 امّا هيروديس‌ چون‌ عيسي‌ را ديد، بغايت‌ شاد گرديد زيرا كه‌ مدّت‌ مديدي‌ بود مي‌خواست‌ او را ببيند چونكه‌ شهرت‌ او را بسيار شنيده‌ بود و مترصّد مي‌بود كه‌ معجزه‌اي‌ از او بيند. 9 پس‌ چيزهاي‌ بسيار از وي‌ پرسيد ليكن‌ او به‌ وي‌ هيچ‌ جواب‌ نداد. 10 و رؤساي‌ كهنه‌ و كاتبان‌ حاضر شده‌، به‌ شدّت‌ تمام‌ بر وي‌ شكايت‌ مي‌نمودند. 11 پس‌ هيروديس‌ با لشكريان‌ خود او را افتضاح‌ نموده‌ و استهزا كرده‌، لباس‌ فاخر بر او پوشانيد و نزد پيلاطُس‌ او را باز فرستاد. 12 و در همان‌ روز پيلاطُس‌ و هيروديس‌ با يكديگر مصالحه‌ كردند، زيرا قبل‌ از آن‌ در ميانشان‌ عداوتي‌ بود.

صدور حكم‌ مصلوب‌ شدن‌
(متي‌ 27:15-26، مرقس‌ 15:6-15، يوحنا 18:39 - 19:16)
13 پس‌ پيلاطُس‌ روساي‌ كهنه‌ و سرادران‌ و قوم‌ را خوانده‌، 14 به‌ ايشان‌ گفت‌: «اين‌ مرد را نزد من‌ آورديد كه‌ قوم‌ را مي‌شوراند. الحال‌ من‌ او را در حضور شما امتحان‌ كردم‌ و از آنچه‌ بر او ادّعا مي‌كنيد اثري‌ نيافتم‌. 15 و نه‌ هيروديس‌ هم‌ زيرا كه‌ شما را نزد او فرستادم‌ و اينك‌ هيچ‌ عمل‌ مستوجب‌ قتل‌ از او صادر نشده‌ است‌. 16 پس‌ او را تنبيه‌ نموده‌، رها خواهم‌ كرد.» 17 زيرا او را لازم‌ بود كه‌ هر عيدي‌ كسي‌ را براي‌ ايشان‌ آزاد كند. 18 آنگاه‌ همه‌ فرياد كرده‌، گفتند: «او را هلاك‌ كن‌ و بَرْاَبّا را براي‌ ما رها فرما.» 19 و او شخصي‌ بود كه‌ به‌سبب‌ شورش‌ و قتلي‌ كه‌ در شهر واقع‌ شده‌ بود، در زندان‌ افكنده‌ شده‌ بود. 20 باز پيلاطُس‌ ندا كرده‌، خواست‌ كه‌ عيسي‌ را رها كند. 21 ليكن‌ ايشان‌ فرياد زده‌ گفتند: «او را مصلوب‌ كن‌، مصلوب‌ كن‌.» 22 بار سوم‌ به‌ ايشان‌ گفت‌: «چرا؟ چه‌ بدي‌ كرده‌ است‌؟ من‌ در او هيچ‌ علّت‌ قتل‌ نيافتم‌. پس‌ او را تأديب‌ كرده‌ رها مي‌كنم‌.» 23 امّا ايشان‌ به‌ صداهاي‌ بلند مبالغه‌ نموده‌، خواستند كه‌ مصلوب‌ شود و آوازهاي‌ ايشان‌ و رؤساي‌ كهنه‌ غالب‌ آمد. 24 پس‌ پيلاطُس‌ فرمود كه‌ برحسب‌ خواهـش‌ ايشان‌ بشـود. 25 و آن‌ كس‌ را كه‌ به‌سبب‌ شورش‌ و قتل‌ در زندان‌ حبس‌ بود كه‌ خواستند، رها كرد و عيسي‌ را به‌ خواهش‌ ايشان‌ سپرد.

در راه‌ جلجتا
(متي‌ 27:32-34، مرقس‌ 15:21-24، يوحنا 19:17)
26 و چون‌ او را مي‌بردند، شمعون‌ قيرواني‌ راكه‌ از صحرا مي‌آمد مجبور ساخته‌، صليب‌ را بر او گذاردند تا از عقب‌ عيسي‌ ببرد. 27 و گروهي‌ بسيار از قوم‌ و زناني‌ كه‌ سينه‌ مي‌زدند و براي‌ او ماتم‌ مي‌گرفتند، در عقب‌ او افتادند. 28 آنگاه‌ عيسي‌ به‌سوي‌ آن‌ زنان‌ روي‌ گردانيده‌، گفت‌: «اي‌ دختران‌ اورشليم‌ براي‌ من‌ گريه‌ مكنيد، بلكه‌ بجهت‌ خود و اولاد خود ماتم‌ كنيد. 29 زيرا اينك‌ ايّامي‌ مي‌آيد كه‌ در آنها خواهند گفت‌، خوشابحال‌ نازادگان‌ و رحمهايي‌ كه‌ بار نياوردند و پستانهايي‌ كه‌ شير ندادند. 30 و در آن‌ هنگام‌ به‌ كوهها خواهند گفت‌ كه‌ بر ما بيفتيد و به‌ تلّها كه‌ ما را پنهان‌ كنيد. 31 زيرا اگر اين‌ كارها را به‌ چوب‌ تر كردند، به‌ چوب‌ خشك‌ چه‌ خواهد شد؟»


مصلوب‌ شدن‌ عيسي‌
(متي‌ 27:35-44، مرقس‌ 15:25-32، يوحنا 19:18-27)
32 و دو نفر ديگر را كه‌ خطاكار بودند نيز آوردند تا ايشان‌ را با او بكشند. 33 و چون‌ به‌ موضعي‌ كه‌ آن‌ را كاسه‌ سر مي‌گويند رسيدند، او را در آنجا با آن‌ دو خطاكار، يكي‌ بر طرف‌ راست‌ و ديگري‌ بر چپ‌ او مصلوب‌ كردند.
34 عيسي‌ گفت‌: «اي‌ پدر اينها را بيامرز، زيرا كه‌ نمي‌دانند چه‌ مي‌كنند.» پس‌ جامه‌هاي‌ او را تقسيم‌ كردند و قرعه‌ افكندند. 35 و گروهي‌ به‌ تماشا ايستاده‌ بودنـد. و بزرگان‌ نيـز تمسخركنان‌ با ايشان‌ مي‌گفتند: «ديگران‌ را نجات‌ داد. پـس‌ اگـر او مسيح‌ و برگزيده‌ خدا مي‌باشد خود را برهاند.» 36 و سپاهيان‌ نيز او را استهزا مي‌كردند وآمده‌، او را سركه‌ مي‌دادند، 37 و مي‌گفتند: «اگر تو پادشاه‌ يهود هستي‌ خود را نجات‌ ده‌.» 38 و بر سر او تقصيرنامه‌اي‌ نوشتند به‌ خطّ يوناني‌ و رومي‌ و عبراني‌ كه‌ «اين‌ است‌ پادشاه‌ يهـود.»
39 و يكي‌ از آن‌ دو خطاكارِ مصلوب‌ بر وي‌ كفر گفت‌ كه‌ «اگر تو مسيح‌ هستي‌ خود را و ما را برهان‌.» 40 امّا آن‌ ديگري‌ جواب‌ داده‌، او را نهيب‌ كرد و گفت‌: «مگر تو از خدا نمي‌ترسي‌؟ چونكه‌ تو نيز زير همين‌ حكمي‌. 41 و امّا ما به‌ انصاف‌، چونكه‌ جزاي‌ اعمال‌ خود را يافته‌ايم‌، ليكن‌ اين‌ شخص‌ هيچ‌كار بي‌جا نكرده‌ است‌.» 42 پس‌ به‌ عيسي‌ گفت‌: «اي‌ خداوند، مرا به‌ ياد آور هنگامي‌ كه‌ به‌ ملكوت‌ خود آيي‌.» 43 عيسي‌ به‌ وي‌ گفت‌: «هرآينه‌ به‌ تو مي‌گويم‌ امروز با من‌ در فردوس‌ خواهي‌ بود.»

جان‌ سپردن‌ عيسي‌
(متي‌ 27:45-56، مرقس‌ 15:33-41، يوحنا 19:28-37)
44 و تخميناً از ساعت‌ ششم‌ تا ساعت‌ نهم‌، ظلمت‌ تمام‌ روي‌ زمين‌ را فرو گرفت‌. 45 و خورشيد تاريك‌ گشت‌ و پرده‌ قدس‌ از ميان‌ بشكافت‌. 46 و عيسي‌ به‌ آواز بلند صدا زده‌، گفت‌: «اي‌ پدر به‌ دستهاي‌ تو روح‌ خود را مي‌سپارم‌.» اين‌ را بگفت‌ و جان‌ را تسليم‌ نمود. 47 اما يوزباشي‌ چون‌ اين‌ ماجرا را ديد، خدا را تمجيد كرده‌، گفت‌: «در حقيقت‌، اين‌ مرد صالح‌ بود.» 48 و تمامي‌ گروه‌ كه‌ براي‌ اين‌ تماشا جمع‌ شده‌ بودند چون‌ اين‌ وقايع‌ را ديدند، سينه‌ زنان‌ برگشتند. 49 وجميع‌ آشنايان‌ او از دور ايستاده‌ بودند، با زناني‌ كه‌ از جليل‌ او را متابعت‌ كرده‌ بودند تا اين‌ امور را ببينند.

تدفين‌ عيسي‌
(متي‌ 27:57-61، مرقس‌ 15:42-47، يوحنا 19:38-42)
50 و اينك‌ يوسف‌ نامي‌ از اهل‌ شورا كه‌ مرد نيكو و صالح‌ بود، 51 كه‌ در رأي‌ و عمل‌ ايشان‌ مشاركت‌ نداشت‌ و از اهل‌ رامه‌، بلدي‌ از بلاد يهود بود و انتظار ملكوت‌ خدا را مي‌كشيد، 52 نزديك‌ پيلاطُس‌ آمده‌، جسد عيسي‌ را طلب‌ نمود. 53 پس‌ آن‌ را پايين‌ آورده‌، در كتان‌ پيچيد و در قبري‌ كه‌ از سنگ‌ تراشيده‌ بود و هيچ‌كس‌ ابداً در آن‌ دفن‌ نشده‌ بود سپرد. 54 و آن‌ روز تهيّه‌ بود و سَبَّت‌ نزديك‌ مي‌شد. 55 و زناني‌ كه‌ در عقب‌ او از جليل‌ آمده‌ بودند، از پي‌ او رفتند و قبر و چگونگي‌ گذاشته‌ شدنِ بدن‌ او را ديدند. 56 پس‌ برگشته‌، حنوط‌ و عطريّات‌ مهيّا ساختند و روز سَبَّت‌ را به‌ حسب‌ حكم‌ آرام‌ گرفتند.



ترجمه تفسیری


عيسي به مرگ محكوم مي شود
آنگاه اعضـاي شورا همگـي برخاسته ،عيسي را به حضور «پيلاطوس »، فرمانداررومي يهوديه بردند، 2 و شكايات خود را عليه او عنوان كرده ، گفتند: «اين شخص مردم را تحريك مي كند كه به دولت روم ماليات ندهند، و ادعا مي كند كه مسيح ، يعني پادشاه ماست .»
3 پيلاطوس از عيسي پرسيد: «آيا تو مسيح ، پادشاه يهود هستي ؟»
عيسي جواب داد: «بلي ، چنين است كه مي گويي .»
4 پيلاطوس رو به كاهنان اعظم و جماعت كرد و گفت : «خوب ، اينكه جرم نيست !»
5 ايشان پافشاري نموده ، گفتند: «اما او در سراسر يهوديه ، از جليل تا اورشليم ، هر جا مي رود، به ضد دولت روم آشوب بپا مي كند.»
6 پيلاطوس پرسيد: «مگر او اهل جليل است ؟»
7 وقتي از اين امر اطمينان حاصل كرد، دستور داد او را نزد هيروديس ببرند، زيرا ايالت جليل جزو قلمرو حكومت هيروديس بود. اتفاقاً هيروديس در آن روزها، بمناسبت عيد، در اورشليم بسر مي برد. 8 هيروديس از ديدن عيسي بسيار شاد شد، چون درباره او خيلي چيزها شنيده بود و اميدوار بود كه با چشم خود يكي از معجزات او را ببيند. 9 او سؤالات گوناگوني از عيسي كرد، اما هيچ جوابي نشنيد.
10 در اين ميان ، كاهنان اعظم و ديگر علماي دين حاضر شدند و عيسي را به باد تهمت گرفتند. 11 هيروديس و سربازانش نيز او را مسخره كرده ، مورد اهانت قرار دادند، و لباسي شاهانه به او پوشاندند و نزد پيلاطوس باز فرستادند. 12 همان روز پيلاطوس و هيروديس ، دشمني خود را كنار گذارده ، با يكديگر صلح كردند.
13 آنگاه پيلاطوس ، كاهنان اعظم و سران يهود و مردم را فراخواند 14 و به ايشان گفت : «شما اين مرد را به اتهام شورش به ضد حكومت روم نزد من آورديد. من در حضور خودتان از او بازجويي كردم و متوجه شدم كه اتهامات شما عليه او بي اساس است .
15 هيروديس نيز به همين نتيجه رسيد و به همين علت او را نزد ما پس فرستاد. اين مرد كاري نكرده است كه مجازاتش اعدام باشد. 16 بنابراين ، فقط دستور مي دهم شلاقش بزنند، و بعد آزادش مي كنم .» 17 طبق رسم ، در هر عيد پِسَح يك زنداني آزاد مي شد.
18 اما مردم يكصدا فرياد برآورده ، گفتند: «اعدامش كن و «باراباس » را براي ما آزاد كن !» 19 (باراباس به جرم شورش و خونريزي در اورشليم ، زنداني شده بود.) 20 پيلاطوس بار ديگر با مردم سخن گفت ، چون مي خواست عيسي را آزاد كند. 21 اما ايشان بلندتر فرياد زدند: «مصلوبش كن ! مصلوبش كن !»
22 باز براي بار سوم پيلاطوس گفت : «چرا؟ مگر او مرتكب چه جنايتي شده است ؟ من دليلي ندارم كه به مرگ محكومش كنم . دستور مي دهم شلاقش بزنند و آزادش مي كنم .» 23 اما مردم با صداي بلند فرياد مي زدند و با اصرار مي خواستند كه او مصلوب شود؛ و سرانجام فريادهاي ايشان غالب آمد، 24 و پيلاطوس به درخواست ايشان ، حكم اعدام عيسي را صادر كرد. 25 سپس ، باراباس را كه بعلت شورش و خونريزي در حبس بود، آزاد كرد و عيسي را تحويل داد تا طبق تقاضاي ايشان ، اعدام شود.
26 سربازان رومي عيسي را بردند. هنگامي كه مي رفتند، مردي بنام «شمعون قيرواني » را كه از مزرعه به شهر باز مي گشت ، مجبور كردند كه صليب عيسي را بردارد و بدنبـال او ببرد. 27 جمعيتي انبوه در پي او براه افتادند و زنان بسياري نيز در ميان آنان براي او گريه و ماتم مي كردند و به سينه خود مي زدند.
28 عيسي رو به اين زنان كرد و گفت : «اي دختران اورشليم ، براي من گريه نكنيد؛ بحال خود و فرزندانتان گريه كنيد! 29 چون روزهايي مي آيد كه مردم خواهند گفت : خوشابحال زنان بي اولاد؛ 30 و آرزو خواهنـد كرد كه كوه هـا و تپه ها بـر ايشـان افتـاده ، پنهانشان كنند. 31 زيرا اگر شخص بي گناهي مانند من ، اينگونه مجازات شود، مجازات افراد خطاكار و گناهكار، همچون نسل شما، چه خواهد بود؟!»

مصلوب شدن و مرگ عيسي
32و33 دو جنايتكار را بردند تا با او اعدام كنند. نام محل اعدام ، «كاسة سر» بود. در آنجا هر سه را به صليب ميخكوب كردند، عيسي در وسط و آن دو جنايتكار در دو طرف او. 34 در چنين حالي ، عيسي فرمود: «اي پدر، اين مردم را ببخش ، زيرا كه نمي دانند چه مي كنند.»
سربازان رومي لباسهاي عيسي را به حكم قرعه ميان خود تقسيم كردند. 35 مردم ايستاده بودند و تماشا مي كردند. سران قوم نيز ايستاده ، به او مي خنديدند و مسخره كنان مي گفتند: «براي ديگران معجزات زيادي انجام داد؛ حال اگر واقعاً مسيح و برگزيده خداست ، خود را نجات دهد!»
36 سربازان نيز او را مسخره نموده ، شراب ترشيده خود را به او تعارف مي كردند، 37 و مي گفتند: «اگر تو پادشاه يهود هستي ، خود را نجات بده !»
38 بالاي سر او، بر صليب ، تخته اي كه تقصيرنامة او بود، كوبيدند. روي آن به زبانهاي يوناني ، رومي و عبري نوشته شده بود: «اينست پادشاه يهود!»
39 يكي از آن دو جنايتكار كه در كنار عيسي مصلوب شده بود، به طعنه به او گفت : «اگر تو مسيح هستي ، چرا خودت و ما را نجات نمي دهي ؟»
40و41 اما آن ديگري ، او را سرزنش كرد و گفت : «حتي در حال مرگ هم از خدا نمي ترسي ؟ ما حقمان است كه بميريم ، چون گناهكاريم . اما از اين شخص ، يك خطا هم سر نزده است .» 42 سپس رو به عيسي كرد وگفت : «اي عيسي ، وقتي ملكوت خود را آغاز كردي ، مرا هم بياد آور!»
43 عيسي جواب داد: «خاطر جمع باش كه تو همين امروز با من در بهشت خواهي بود!»
44 به هنگام ظهر، براي مدت سه ساعت ، تاريكي همه جا را فرا گرفت ، 45 و نور خورشيد از تابيدن باز ايستاد. آنگاه پرده ضخيمي كه در جايگاه مقدس خانه خدا آويزان بود، دو تكه شد.
46 سپس عيسي با صدايي بلند گفت : «اي پدر، روح خود را به دستهاي تو مي سپارم .» اين را گفت و جان سپرد.
47 افسر رومي كه مأمور اجراي حكم بود، وقتي اين صحنه را ديد خدا را ستايش كرد و گفت : «اين مرد حقيقتاً بي گناه بود!»
48 كساني كه براي تماشا گرد آمده بودند، وقتي اين اتفاقات را ديدند، اندوهگين و سينه زنان ، بـه خانه هاي خود بازگشتند. 49 در اين ميان ، دوستان عيسي و زناني كه از جليل بدنبال او آمده بودند، دورتر ايستاده ، اين وقايع را مي نگريستند.

تدفين جسد عيسي
50و51و52 آنگاه شخصي به نام يوسف ، اهل رامه يهوديه ، نزد پيلاطوس رفت و اجازه خواست كه جسد عيسي را دفن كند. يوسف مردي خداشناس بود و انتظار آمدن مسيح را مي كشيد. در ضمن ، او يكي از اعضاي شوراي عالي يهود بود، اما با تصميمات و اقدام ساير اعضاي شورا موافق نبود. 53 او پس از كسب اجازه ، جسد عيسي را از بالاي صليب پايين آورد، آن را در كفن پيچيد و در قبر تازه اي گذاشت كه قبلاً كسـي در آن گذاشتـه نشده بود. اين قبر كه شبيه يك غار كوچك بود، در دامنه تپه اي در داخل يك صخره ، تراشيده شده بود. 54 تمام كار كفن و دفن ، همان عصر جمعه انجام شد. يهوديها كارهاي روز تعطيل شنبه را عصر روز جمعـه تدارك مي ديدند.
55 زناني كه از جليل بدنبال عيسي آمده بودند، همراه يوسف رفتند و محل قبر را ديدند و مشاهده كردند كه جسد عيسي چگونه در آن گذاشته شد. 56 سپس به خانه بازگشتند و دارو و عطريات تهيه كردند كه به رسم آن زمان ، به جسد بمالند تا زود فاسد نشود. اما وقتي دارو آماده شد، ديگر روز شنبه فرا رسيده بود. پس مطابق قانون مذهبي يهود، در آن روز به استراحت پرداختند.

راهنما

لوقا 22 : 54 - 23 : 25، شكنجه‌ دادن‌ عيسي‌ (به‌ مرقس‌ 14 : 53 مراجعه‌ شود).
لوقا 23 : 26، شمعون‌ قانوي‌ (به‌ متي‌ 27 : 32 مراجعه‌ شود).


لوقا 23 : 27 - 31 . عزاداري‌ مردم‌
عيسي‌ در حاليكه‌ راه‌ جلجتا را بسختي‌ طي‌ مي‌كرد، صدايش‌ طنين‌انداز اين‌ عبارت‌ بود كه‌ «براي‌ من‌ گريه‌ نكنيد بلكه‌ به‌ جهت‌ خود و اولاد خود ماتم‌ كنيد». و مردم‌ در حاليكه‌ تحت‌ تأثير او قرار گرفته‌ بودند، با خود مي‌گفتند «خون‌ او بر ما و فرزندان‌ ما باد.» بدرستي‌ كه‌ طي‌ قرون‌ متمادي‌ اين‌ خون‌ مسيح‌ بوده‌ كه‌ بر آنها ريخته‌ شده‌ است‌.
لوقا 23 : 32 - 49، مصلوب‌ شدن‌ عيسي‌ (به‌ متي‌ 27 : 26 - 56 ؛ مرقس‌ 15 : 21 - 41 و يوحنا 19 : 17 - 37 مراجعه‌ شود).


لوقا 23 : 32 - 43 . دزد توبه‌كار
در وهلة‌ اول‌ هر دو دزدي‌ كه‌ در طرفين‌ عيسي‌ مصلوب‌ شده‌ بودند، او را دشنام‌ مي‌دادند (متي‌ 44:27). اما بعداً يكي‌ از آنها نظر خود را تغيير داد. عكس‌العمل‌ او، باعث‌ شرم‌ شاگردان‌ عيسي‌ شد. عيسي‌ بيش‌ از دو سال‌ و اندي‌ به‌ شاگردان‌ تعليم‌ داده‌ بود كه‌ ملكوت‌ او، ملكوتي‌ دنيوي‌ نيست‌. او حالا در حال‌ مردن‌ بود. و به‌ نظر آنها ملكوت‌ عيسي‌ نيز در حال‌ مردن‌ بود. آنها اصلاً به‌ اين‌ فكر نبودند كه‌ او دوباره‌ زنده‌ خواهد شد و در جلال‌ سلطنت‌ خواهد نمود (به‌ مطلب‌ ذيل‌ يوحنا 30:20-31 مراجعه‌ شود). اما يكي‌ از آن‌ دو دزد مصلوب‌ شده‌، در كنار مسيح‌ اينچنين‌ فكري‌ نداشت‌. شايد او شنيده‌ بود كه‌ عيسي‌ دربارة‌ ملكوتي‌ آسماني‌ سخن‌ گفته‌ است‌ و حالا كه‌ عيسي‌ در حال‌ مرگ‌ بود، او مي‌دانست‌ كه‌ ملكوتي‌ ماوراي‌ قبر عيسي‌ وجود دارد (42). چقدر ماية‌ تعجب‌ است‌ كه‌ يك‌ جنايتكار، عيسي‌ را بهتر از دوستان‌ صميمي‌ او مي‌شناسد! او حقيقتاً گناهكاران‌ را دوست‌ داشت‌. هنگاميكه‌ او بسوي‌ پدر آسماني‌ بازگشت‌، در آغوش‌ خود، روح‌ نجات‌ يافتة‌ يك‌ دزد را نيز با خود برد و اين‌ شايد اولين‌ ثمر مأموريت‌ او شامل‌ نجات‌ جانها بود.


مصلوب‌ كردن‌ عيسي‌
مصلوب‌ كردن‌، روشي‌ بود كه‌ روميها براي‌ مجازات‌ برده‌ها، جنايتكاران‌ و غير روميها بكار مي‌بردند. اين‌ نوع‌ مجازات‌، پرشكنجه‌ترين‌، شرم‌آورترين‌ و بدنام‌ترين‌ نوع‌ مرگي‌ بود كه‌ ممكن‌ بود يك‌ حاكم‌ ظالم‌، حكم‌ آن‌ را صادر كند. ميخها از لابلاي‌ دست‌ و پاي‌ مجرم‌ عبور مي‌كردند و در حاليكه‌ روي‌ چوبة‌ صليب‌ ميخكوب‌ مي‌شدند، بدن‌ شخص‌ روي‌ صليب‌ در شرم‌، گرسنگي‌ و تشنگي‌ طاقت‌ فرسا، درد و تشنج‌ آويزان‌ مي‌شد. معمولاً 4 تا 6 روز طول‌ مي‌كشيد تا شخص‌ مصلوب‌ شده‌ بميرد، ولي‌ عيسي‌ پس‌ از 6 ساعت‌ جان‌ داد (به‌ توضيحات‌ مربوط‌ به‌ يوحنا 19 : 33 - 34 مراجعه‌ شود).

صليب‌ واقعي‌
يكي‌ از روايات‌ موجود حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ در سال‌ 325 ميلادي‌ صليب‌ واقعي‌ كه‌ عيسي‌ روي‌ همان‌ مصلوب‌ شد، اطراف‌ محوطة‌ كليساي‌ قيامت‌ پيدا شد. شواهدي‌ كه‌ ثابت‌ مي‌كرد اين‌ همان‌ صليب‌ است‌، آن‌ بود كه‌ شخصي‌ بوسيلة‌ لمس‌ كردن‌ آن‌ شفا يافته‌ بود. بعدها قطعات‌ كوچكي‌ از اين‌ صليب‌ فروخته‌ شد. به‌ زودي‌ خبر اين‌ واقعه‌ در نقاط‌ مختلف‌ منتشر شد و تقاضا جهت‌ لمس‌ چوبهاي‌ تكه‌ تكه‌ شدة‌ صليب‌ زياد شد. بدين‌ ترتيب‌ تكه‌ چوبهايي‌ ساخته‌ شد كه‌ آنها را به‌ صليب‌ اصلي‌ مي‌ماليدند و به‌ نقاط‌ مختلف‌ جهت‌ شفاي‌ افراد مي‌فرستادند.
لوقا 23 : 50 - 56، تدفين‌ عيسي‌ (به‌ يوحنا 19 : 38 - 42 مراجعه‌ شود).


تقسيم‌ بندي‌ وقايع‌ صليب‌

اقتباس‌ از چهار انجيل‌
در ساعت‌ 9 بامداد آنها به‌ جلجتا رسيدند. آنها در حاليكه‌ در شرف‌ ميخ‌ زدن‌ به‌ دست‌ و پاي‌ عيسي‌ بودند، سعي‌ بر آن‌ داشتند كه‌ شراب‌ آميخته‌ به‌ مر به‌ او بنوشانند تا درد را كمتر احساس‌ كند. اما او از نوشيدن‌ آن‌ اجتناب‌ ورزيد.
او هنگاميكه‌ بوسيلة‌ ميخ‌ها روي‌ صليب‌ آويخته‌ مي‌شد، گفت‌: «پدر اينها را بيامرز، زيرا كه‌ نمي‌دانند چه‌ مي‌كنند.» چقدر براي‌ ما مشكل‌ است‌ هنگاميكه‌ به‌ مطالعة‌ اين‌ بخش‌ مي‌پردازيم‌ خشم‌ خود را كنترل‌ كنيم‌ ولي‌ بايد ديد كه‌ عيسي‌ خالي‌ از هر گونه‌ احساس‌ غضب‌ بود. خودداري‌ او قابل‌ تحسين‌ است‌.
سربازان‌ براي‌ رداي‌ او بين‌ خود قرعه‌ انداختند. عنوان‌ «پادشاه‌ يهود» بالاي‌ سر او، به‌ سه‌ زبان‌ عبري‌، لاتين‌ و يوناني‌ آويخته‌ شد تا همه‌ بتوانند آن‌ را بخوانند و جرم‌ او را تشخيص‌ دهند.
او توسط‌ كاهنان‌ اعظم‌، مشايخ‌، كاتبان‌ و سربازان‌ مورد استهزاء قرار گرفت‌. آنها حقيقتاً سختدل‌ بودند و رفتاري‌ غير انساني‌ و ظالمانه‌ از خود نشان‌ مي‌دادند.
احتمالاً يك‌ يا دو ساعت‌ بعد بود كه‌ عيسي‌ به‌ آن‌ دزد گناهكار گفت‌: «امروز با من‌ در فردوس‌ خواهي‌ بود (به‌ لوقا 23 : 32 - 43 مراجعه‌ شود). هنگام‌ ظهر، عيسي‌ خطاب‌ به‌ مادرش‌ فرمود: «اي‌ زن‌ اينك‌ پسر تو» و به‌ يوحنا گفت‌: «اي‌ پسر اينك‌ مادر تو» و اين‌ زماني‌ بود كه‌ جمعيت‌ فرياد كنندة‌ دور صليب‌، آنجا را ترك‌ گفته‌ بودند.
عيسي‌ حقيقتاً مرگ‌ پر جلالي‌ داشت‌، چرا كه‌ هنگام‌ جان‌ دادن‌ براي‌ قاتلين‌ خود دعا كرد. به‌ يك‌ جنايتكار وعدة‌ بهشت‌ داد. منزلي‌ براي‌ مادرش‌ تدارك‌ ديد كه‌ آخرين‌ كار زميني‌ او بود.
از ظهر تا ساعت‌ 3 همه‌ جا را تاريكي‌ فرا گرفته‌ بود. او سه‌ ساعت‌ اول‌ روي‌ صليب‌ را با گفتن‌ سخناني‌ مملو از رحم‌ و مهرباني‌ سپري‌ نموده‌ بود و حالا دور نهايي‌ از مأموريت‌ كفارة‌ گناهان‌ بشر فرا رسيده‌ بود. احتمالاً تاريكي‌ نشانة‌ روبرگرداندن‌ خدا بود و شايد همين‌ نشانة‌ به‌ كمال‌ رسيدن‌ عمل‌ فديه‌ بود. اينكه‌ در آن‌ سه‌ ساعت‌ عيسي‌ متحمل‌ چه‌ دردي‌ شد، واقعيتي‌ است‌ كه‌ در آن‌ دنيا به‌ درك‌ آن‌ نائل‌ خواهيم‌ شد (به‌ يوحنا 19 : 33 - 34 مراجعه‌ شود).
چهار گفتار آخري‌ او روي‌ صليب‌، مربوط‌ به‌ سخناني‌ است‌ كه‌ او از درد مفرط‌ و جدايي‌ از خدا آنها را بزبان‌ آورد.
«خداي‌ من‌، خداي‌ من‌، چرا مرا ترك‌ كردي‌!» او حاضر شد درد جهنم‌ ودوري‌ از خدا را بچشد تا از رفتن‌ ما به‌ آنجا جلوگيري‌ كند.
«تشنه‌ام‌». تب‌ سوزان‌ و تشنگي‌ مفرط‌ از خصوصيات‌ مرگ‌ روي‌ صليب‌ بود. اما اين‌ عبارت‌ احتمالاً معني‌ عميق‌تري‌ را در بر داشته‌ است‌ (به‌ لوقا 16 : 24 مراجعه‌ شود). آنها به‌ او سركه‌ نوشانيدند. در اينجا بود كه‌ دردهاي‌ او به‌ پايان‌ مي‌رسيد. او سركه‌ را نوشيد و سپس‌ با فرياد پيروزمندانه‌ و شادي‌ بخش‌ فرمود: «تمام‌ شد». و بدين‌ ترتيب‌ دوران‌ حكمراني‌ ظالمانة‌ گناه‌ و موت‌ بسر رسيد.
او در حال‌ پيمودن‌ راه‌ آسمان‌ گفت‌: «پدر در دستهاي‌ تو روح‌ خود را مي‌سپارم‌.» در اين‌ هنگام‌، زلزله‌اي‌ صورت‌ گرفت‌. پردة‌ هيكل‌ از وسط‌ دو نيم‌ شد. قبور مردگان‌ گشوده‌ شد و بدين‌ ترتيب‌ خدا به‌ پيشواز پسر خود رفت‌.
در اينجاست‌ كه‌ يوزباشي‌ ايمان‌ مي‌آورد و عدة‌ كثيري‌ ماتم‌ مي‌كنند.
از پهلوي‌ او «خون‌ و آب‌» جاري‌ مي‌شود (به‌ يوحنا 19 : 34 مراجعه‌ شود).
يوسف‌ و نيقوديموس‌ جسد او را جهت‌ كفن‌ و دفن‌ تحويل‌ مي‌گيرند.
تاريكي‌ بر ظالمانه‌ترين‌ واقعة‌ بشري‌ سايه‌ گستر مي‌شود.
  • مطالعه 1452 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %699 %1394 %15:%بهمن