23 پولس در حضور اهل شورا

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف اعمال رسولان


1. پولس با دقت به اعضای شوری نگاه کرد و گفت : « ای برادران ، من تا به امروز در حضور خدا با وجدانی پاک زندگی کرده ام.»
2. در این هنگام حنانیا کاهن اعظم به کسانیکه در کنار پولس ایستاده بودند دستور داد که به دهانش مشت بزنند.
3. پولس به او گفت : « ای دیوار سفید شده ، خدا ترا خواهد زد. تو آنجا نشسته ای که مطابق قانون در مورد من قضاوت نمائی و حالا برخلاف آن دستور میدهی که مرا بزنند.»
4. حاضران گفتند: « به کاهن اعظم خدا اهانت میکنی ؟»
5. پولس گفت « ای برادران ، من نمیدانستم که او کاهن اعظم است . میدانم که تورات میفرماید: « به پیشوای قوم خود ناسزا نگو.»
6. وقتی پولس فهمید که بعضی از آنان صدوقی و بعضی فریسی هستند با صدای بلند گفت : « ای برادران ، من فریسی و فریسی زاده ام و مرا بخاطر ایمان و امید به رستاخیز مردگان در اینجا محاکمه می کنند.»
7. با این سخن میان فریسیان و صدوقیان اختلاف افتاد و مردم به دو دسته تقسیم شدند.
8. ( صدوقیان منکر روز قیامت و وجود فرشته یا روح هستند ولی ، فریسیان به وجود این ها اعتقاد دارند ).
9. سروصدای زیادی در مجلس بلند شد و چند نفر از ملایان فرقه فریسی برخاسته گفتند: « ما در این مرد هیچ تقصیری نمی بینیم. از کجا معلوم است که روح یا فرشته ای با او سخن نگفته باشد »
10. اختلاف زیادتر شد و سرهنگ از ترس اینکه مبادا پولس را تکه تکه کنند فرمان داد سربازان به مجلس وارد شوند و پولس را از میان جمعیت خارج ساخته به سربازخانه ببرند.
11. در شب همان روز خداوند به پولس ظاهر شد و فرمود : « دل قوی دار، چون همانطور که در اورشلیم دربارۀ من شهادت دادی در روم نیز باید چنان کنی.»

توطئه علیه پولس

12. وقتی روز شد بعضی از یهودیان دورهم جمع شدند و سوگند یاد کردند که تا پولس را نکشند بهیچ خوردنی و یا نوشیدنی لب نزنند.
13. در این توطئه بیش از چهل نفر شرکت داشتند.
14. آنان پیش سران کاهنان و مشایخ رفتند و گفتند: « ما سوگند خورده ایم تا پولس را نکشیم لب به غذا نزنیم.
15. بنابر این شما و اعضای شوری به بهانۀ اینکه میخواهید در سوابق پولس تحقیقات بیشتری نمائید از سرهنگ تقاضا کنید او را فردا پیش شما بیاورد. ما ترتیبی داده ایم که او را قبل از اینکه به اینجا برسد بکشیم.»
16. اما خواهرزادۀ پولس از این توطئه باخبر شد و به سربازخانه رفت و پولس را مطلع ساخت .
17. پولس یکی از افسران را صدا زده : « این جوان را پیش سرهنگ ببر ، میخواهد موضوعی را به عرض او برساند.»
18. سروان او را پیش سرهنگ برد و به او گفت : « پولس زندانی به دنبال من فرستاد و تقاضا کرد که این جوان را پیش شما بیاورم . او میخواهد موضوعی را بعرض برساند.»
19. سرهنگ دست او را گرفته به کناری کشید و محرمانه از او پرسید: « چه می خواهی بگوئی ؟»
20. او گفت : « یهودیان نقشه کشیده اند که از شما تقاضا نمایند پولس را فردا به شوری ببرید. بهانه آنان اینست که میخواهند در مورد او اطلاعات دقیقتری به دست آورند.
21. به حرفهای آنان توجه نکنید ، زیرا بیش از چهل نفر از ایشان در کمین او نشسته اند و قسم خورده اند که تا او را نکشند چیزی نخوردند و نیاشامند. آنان اکنون حاضر و آماده هستند و فقط در انتظار موافقت شما میباشند.»
22. به این ترتیب سرهنگ آن جوان را مرخص کرد و به او اخطار نمود که نباید از اطلاعاتی که در اختیار او گذاشته است احدی باخبر شود.

انتقال پولس به قیصریه

23. سپس سرهنگ دو نفر سروان را صدا زد و به آنها گفت : « دویست سرباز پیاده و هفتاد سواره نظام و دویست نیزه دار آماده کنید تا امشب ساعت نه به قیصریه بروند
24. و چند اسب برای پولس حاضر کنید تا باین وسیله او را سالم به فلیکس فرماندار تحویل دهید.»
25. او نامه ای هم به این مضمون نوشت :
26. « کلودیوس لیسیاس به حضرت فرماندار فلیکس سلام میرساند.
27. این مرد را یهودیان گرفته اند و قصد داشتند او را بکشند اما وقتی فهمیدم که او یک نفر رومی است من با سربازان خود به آنجا رفته او را از چنگ ایشان بیرون آوردم
28. و از آنجا که مایل بودم علت اتهام او را بفهمم او را به شورای ایشان بردم.
29. اما متوجه شدم که موضوع مربوط به اختلاف عقیدۀ آنها در خصوص شریعت خودشان است و او کاری که مستوجب اعدام یا حبس باشد نکرده است .
30. پس وقتی فهمیدم که آنها در صدد سوء قصد نسبت به جان او هستند بیدرنگ او را پیش شما فرستادم و به مدعیان او نیز دستور داده ام که دعوی خود را در پیشگاه شما بعرض برسانند.»
31. سربازان طبق دستوراتی که گرفته بودند پولس را تحویل گرفته و او را شبانه به انتیپاترس رسانیدند.
32. فردای آن روز همه بجز سوارانی که پولس را تا به مقصد همراهی میکردند به سربازخانه برگشتند.
33. سواران به محض رسیدن به قیصریه نامۀ مذکور را به فرماندار تقدیم نموده و پولس را به او تحویل دادند.
34. فرماندار وقتی نامه را خواند از پولس پرسید که اهل کدام استان است و چون فهمید که اهل قیلیقیه است
35. به او گفت : « وقتی مدعیان تو برسند به دفاع تو گوش خواهم داد.» و فرمان داد او را در کاخ هیرودیس تحت نظر نگاه دارند.


ترجمه قدیمی(اعمال رسولان)


پولس‌ در حضور اهل‌ شورا
پس‌ پولُس‌ به‌ اهل‌ شورا نيك‌ نگريسته‌،گفت‌: «اي‌ برادران‌، من‌ تا امروز با كمال‌ ضمير صالح‌ در خدمت‌ خدا رفتار كرده‌ام‌.»
2 آنگاه‌ حنّانيا، رئيس‌ كَهَنَه‌، حاضران‌ را فرمود تا به‌ دهانش‌ زنند. 3 پولس‌ بدو گفت‌: «خدا تو را خواهد زد، اي‌ ديوار سفيدشده‌! تو نشسته‌اي‌ تا مرا برحسب‌ شريعت‌ داوري‌ كني‌ و به‌ ضدّ شريعت‌ حكم‌ به‌ زدنم‌ مي‌كني‌؟» 4 حاضران‌ گفتند: «آيا رئيس‌ كَهَنَة‌ خدا را دشنام‌ مي‌دهي‌؟» 5 پولُس‌ گفت‌: «اي‌ برادران‌، ندانستم‌ كه‌ رئيس‌ كَهَنَه‌ است‌، زيرا مكتوب‌ است‌ حاكم‌ قوم‌ خود را بد مگوي‌.»
6 چون‌ پولُس‌ فهميد كه‌ بعضي‌ از صدّوقيان‌ و بعضي‌ از فريسيانند، در مجلس‌ ندا در داد كه‌ «اي‌ برادران‌، من‌ فريسي‌، پسر فريسي‌ هستم‌ و براي‌ اميد و قيامت‌ مردگان‌ از من‌ بازپرس‌ مي‌شود.» 7 چون‌ اين‌ را گفت‌، در ميان‌ فريسيان‌ و صدّوقيان‌ منازعه‌ برپا شد و جماعت‌ دو فرقه‌ شدند، 8 زيرا كه‌ صدّوقيان‌ منكر قيامت‌ و ملائكه‌ و ارواح‌ هستند ليكن‌ فريسيان‌ قائل‌ به‌ هر دو. 9 پس‌ غوغاي‌ عظيم‌ برپا شد و كاتبانِ از فرقه‌ فريسيان‌ برخاسته‌ مخاصمه‌ نموده‌، مي‌گفتند كه‌ «در اين‌ شخص‌ هيچ‌ بدي‌ نيافته‌ايم‌ و اگر روحي‌ يافرشته‌اي‌ با او سخن‌ گفته‌ باشد با خدا جنگ‌ نبايد نمود.» 10 و چون‌ منازعه‌ زيادتر مي‌شد، مين‌باشي‌ ترسيد كه‌ مبادا پولُس‌ را بدرند. پس‌ فرمود تا سپاهيان‌ پايين‌ آمده‌، او را از ميانشان‌ برداشته‌، به‌ قلعه‌ درآوردند.
11 و در شبِ همان‌ روز خداوند نزد او آمده‌، گفت‌: «اي‌ پولس‌ خاطر جمع‌ باش‌ زيرا چنانكه‌ در اورشليم‌ در حق‌ من‌ شهادت‌ دادي‌، همچنين‌ بايد در روم‌ نيز شهادت‌ دهي‌.»
12 و چون‌ روز شد، يهوديان‌ با يكديگر عهد بسته‌، بر خويشتن‌ لعن‌ كردند كه‌ تا پولُس‌ را نكُشند، نخورند و ننوشند. 13 و آناني‌ كه‌ درباره‌ اين‌، همقَسَم‌ شدند، زياده‌ از چهل‌ نفر بودند. 14 اينها نزد رؤساي‌ كَهَنَه‌ و مشايخ‌ رفته‌، گفتند: «بر خويشتن‌ لعنت‌ سخت‌ كرديم‌ كه‌ تا پولُس‌ را نكُشيم‌ چيزي‌ نچشيم‌. 15 پس‌ الا´ن‌ شما با اهل‌ شورا، مين‌باشي‌ را اعلام‌ كنيد كه‌ او را نزد شما بياورد كه‌ گويا اراده‌ داريد در احوال‌ او نيكوتر تحقيق‌ نماييد؛ و ما حاضر هستيم‌ كه‌ قبل‌ از رسيدنش‌ او را بكُشيم‌.» 16 امّا خواهرزاده‌ پولُس‌ از كمين‌ ايشان‌ اطّلاع‌ يافته‌، رفت‌ و به‌ قلعه‌ درآمده‌، پولس‌ را آگاهانيد. 17 پولُس‌ يكي‌ از يوزباشيان‌ را طلبيده‌، گفت‌: «اين‌ جوان‌ را نزد مين‌باشي‌ ببر زيرا خبري‌ دارد كه‌ به‌ او بگويد.» 18 پس‌ او را برداشته‌، به‌ حضور مين‌باشي‌ رسانيده‌، گفت‌: «پولس‌ زنداني‌ مرا طلبيده‌، خواهش‌ كرد كه‌ اين‌ جوان‌ را به‌ خدمت‌ تو بياورم‌، زيرا چيزي‌ دارد كه‌ به‌ تو عرض‌ كند.» 19 پس‌ مين‌باشي‌ دستش‌ را گرفته‌، به‌ خلوت‌ برد و پرسيد: «چه‌ چيز است‌ كه‌مي‌خواهي‌ به‌ من‌ خبر دهي‌؟» 20 عرض‌ كرد: «يهوديان‌ متّفق‌ شده‌اند كه‌ از تو خواهش‌ كنند تا پولُس‌ را فردا به‌ مجلس‌ شورا درآوري‌ كه‌ گويا اراده‌ دارند در حقّ او زيادتر تفتيش‌ نمايند. 21 پس‌ خواهش‌ ايشان‌ را اجابت‌ مفرما زيرا كه‌ بيشتر از چهل‌ نفر از ايشان‌ در كمين‌ وي‌اند و به‌ سوگند عهد بسته‌اند كه‌ تا او را نكُشند چيزي‌ نخورند و نياشامند و الا´ن‌ مستعّد و منتظر وعده‌ تو مي‌باشند.» 22 مين‌باشي‌ آن‌ جوان‌ را مرخّص‌ فرموده‌، قدغن‌ نمود كه‌ «به‌ هيچ‌كس‌ مگو كه‌ مرا از اين‌ راز مطّلع‌ ساختي‌.»
23 پس‌ دو نفر از يوزباشيان‌ را طلبيده‌، فرمود كه‌ «دويست‌ سپاهي‌ و هفتاد سوار و دويست‌ نيزه‌دار در ساعت‌ سوم‌ از شب‌ حاضر سازيد تا به‌ قيصريه‌ بروند؛ 24 و مركبي‌ حاضر كنيد تا پولُس‌ را سوار كرده‌، او را به‌ سلامتي‌ به‌ نزد فِليكْس‌ والي‌ برسانند.» 25 و نامه‌اي‌ بدين‌ مضمون‌ نوشت‌: 26 «كلُودِيؤس‌ لِيسِياس‌، به‌ والي‌ گرامي‌ فِليكْس‌ سلام‌ مي‌رساند. 27 يهوديان‌ اين‌ شخص‌ را گرفته‌، قصد قتل‌ او داشتند. پس‌ با سپاه‌ رفته‌، او را از ايشان‌ گرفتم‌، چون‌ دريافت‌ كرده‌ بودم‌ كه‌ رومي‌ است‌. 28 و چون‌ خواستم‌ بفهمم‌ كه‌ به‌ چه‌ سبب‌ بر وي‌ شكايت‌ مي‌كنند، او را به‌ مجلس‌ ايشان‌ درآوردم‌. 29 پس‌ يافتم‌ كه‌ در مسائل‌ شريعت‌ خود از او شكايت‌ مي‌دارند، ولي‌ هيچ‌ شكوه‌اي‌ مستوجب‌ قتل‌ يا بند نمي‌دارند. 30 و چون‌ خبر يافتم‌ كه‌ يهوديان‌ قصد كمين‌سازي‌ براي‌ او دارند، بي‌درنگ‌ او را نزد تو فرستادم‌ و مدّعيان‌ او را نيز فرمودم‌ تا در حضور تو بر او ادّعا نمايند والّسلام‌.»
31 پس‌ سپاهيان‌ چنانكه‌ مأمور شدند، پولُس‌ را در شب‌ برداشته‌، به‌ اَنْتِيپاترِيس‌ رسانيدند. 32 وبامدادان‌ سواران‌ را گذاشته‌ كه‌ با او بروند، خود به‌ قلعه‌ برگشتند. 33 و چون‌ ايشان‌ وارد قيصريه‌ شدند، نامه‌ را به‌ والي‌ سپردند و پولُس‌ را نيز نزد او حاضر ساختند. 34 پس‌ والي‌ نامه‌ را ملاحظه‌ فرموده‌، پرسيد كه‌ از كدام‌ ولايت‌ است‌. چون‌ دانست‌ كه‌ از قيليقيّه‌ است‌، 35 گفت‌: «چون‌ مدّعيان‌ تو حاضر شوند، سخن‌ تو را خواهم‌ شنيد.» و فرمود تا او را در سراي‌ هيروديس‌ نگاه‌ دارند.


ترجمه هزاره نو



ترجمه تفسیری

 


پولس در دادگاه شوراي يهود
پولس در حاليكه به اعضاي شورا خيره شده بود گفت :
«اي برادران ، من هميشه نزد خدا با وجداني پاك زندگي كرده ام !»
2 بلافاصله حنانيا، كاهن اعظم دستور داد اشخاصي كه نزديك پولس بودند به دهان او بزنند.
3 پولس به حنانيا گفت : «اي خوش ظاهر بدباطن ، خدا تو را خواهد زد! تو چه نوع قاضي اي هستي كه برخلاف قانون دستور مي دهي مرا بزنند؟»
4 كساني كه نزديك پولس ايستاده بودند، به او گفتند: «آيا با كاهـن اعظمِ خدا اينطور حرف مي زنند؟»
5 پولس جواب داد: «برادران ، من نمي دانستم كه او كاهن اعظم است چون كتاب آسماني مي فرمايد: به سران قوم خود بد نگو.»
6 آنگاه پولس فكري بخاطرش رسيد. چون يك دسته از اعضاي شورا صدوقي بودند و يك دسته فريسي ، پس با صداي بلند گفت : «اي برادران ، من فريسي هستم . تمام اجدادم نيز فريسي بوده اند! و امروز به اين دليل اينجا محاكمه مي شوم كه به قيامت مردگان اعتقاد دارم !»
7 اين سخن درميان اعضاي شورا جدايي انداخت و فريسيان به مخالفت با صدوقيان برخاستند. 8 زيرا صدوقيان معتقد بودند كه زندگي بعد از مرگ و فرشته و روح وجود ندارد، در صورتي كه فريسي ها به تمام اينها اعتقاد داشتند.
9 به اين طريق جنجالي بپا شد. در اين ميان عده اي از سران يهود برخاستند و با اعتراض گفتند: «ما خطايي در اين شخص نمي يابيم . شايد در راه دمشق روح يا فرشته اي با او سخن گفته است .»
10 صداي داد و فرياد هر لحظه بلندتر مي شد و پولس مثل كشتي در ميان آن طوفان گير كرده بود و هركس او را به يك طرف مي كشيد. تا اينكه فرمانده از ترس اينكه مبادا پولس را تكه تكه كنند، به سربازان دستور داد او را از چنگ مردم بيرون بكشند و به داخل برج بازگردانند.
توطئه يهوديان براي كشتن پولس
11 آن شب خداوند در كنار پولس ايستاد و به او فرمود: «پولس ناراحت نباش ! همانطور كه اينجا با مردم درباره من سخن گفتي ، در روم نيز سخن خواهي گفت .»
12و13 صبح روز بعد، بيش از چهل نفر از يهوديان جمع شدند و قسم خوردند كه تا پولس را نكشند لب به غذا نزنند! 14 آنها نزد كاهنان اعظم و سران قوم رفتند و تصميم خود را با آنان در ميان گذاشتند: «ما قسم خورده ايم تا پولس را نكشيم لب به غذا نزنيم . 15 شما و اهل شورا به فرمانده هنگ بگوييد كه باز پولس را به شورا بفرستد، به اين بهانه كه مي خواهيد سؤالات بيشتري از او بكنيد. آنگاه ما در بين راه او را خواهيم كشت .»
16 ولي خواهرزاده پولس به نقشه آنان پي برد و به برج آمد و پولس را آگاه ساخت .
17 پولس يكي از مأموران را صدا زد و گفت : «اين جوان را نزد فرمانده ببر، چون مي خواهد خبر مهمي به او بدهد.»
18 مأمور او را پيش فرمانده برد و گفت : «پولس زنداني ، مرا صدا زد و خواهش كرد اين جوان را نزدشما بياورم تا خبري به عرضتان برساند.»
19 فرمانده دست پسر را گرفت و به گوشه اي برد و از او پرسيد: «چه مي خواهي بگويي ؟»
20 گفت : «همين فردا يهوديان مي خواهند از شما خواهش كنند كه باز پولس را به شورا ببريد، به بهانه اينكه مي خواهند سؤالات بيشتري از او بكنند. 21 ولي خواهش مي كنم شما اين كار را نكنيد! چون بيش از چهل نفرشان كمين كرده اند تا بر سر او بريزند و او را بكشند. قسم نيز خورده اند كه تا او را نكشند، لب به غذا نزنند. حالا همه حاضر و آماده اند، فقط منتظرند كه شما با درخواستشان موافقت كنيد.»
تحويل پولس به فرماندار رومي
22 وقتي آن جوان مي رفت ، فرمانده به او گفت : «نگذار كسي بفهمد كه اين موضوع را به من گفته اي .» 23و24 سپس فرمانده دو نفر از افسران خود را صدا زد و دستور داد: «دويست سرباز پياده ، دويست نيزه دار و هفتاد سواره نظام آماده كنيد تا امشب ساعت نه به قيصريه بروند. يك اسب هم به پولس بدهيد تا سوار شود و او را صحيح و سالم بدست فليكس فرماندار بسپاريد.»
25 اين نامه را هم براي فرماندار نوشت :
26 «كلوديوس ليسياس به جناب فليكس ، فرماندار گرامي سلام مي رساند.
27 «يهوديان اين مرد را گرفته بودند و مي خواستند او را بكشند. وقتي فهميدم رومي است ، سربازاني فرستادم و نجاتش دادم . 28 سپس او را به شوراي ايشان بردم تا معلوم شود چه كرده است . 29 معلوم شد دعوا بر سر عقايد يهودي خودشان است و البته چيزي نبود كه بشود بسبب آن او را زندانـي يا اعـدام كـرد. 30 اما وقتي مطلع شدم كه توطئه چيده اند تا او را بكشند، تصميم گرفتم وي را به حضور شما بفرستم . به هركس هم كه از او شكايت داشته باشد مي گويم به حضور شما بيايد.»
31 پس همان شب سربازان مطابق دستور فرمانده خود، پولس را به شهر آنتي پاتريس رسانيدند. 32 صبح روز بعد پولس را تحويل سواره نظام دادند تااو را به قيصريه ببرند و خود به برج بازگشتند.
33 وقتي به قيصريه رسيدند، پولس را با نامه به فرماندار تحويل دادند. 34 فرماندار نامه را خواند. سپس از پولس پرسيد: «اهل كجايي ؟» پولس جواب داد: «اهل قيليقيه هستم .»

35 فرماندار به او گفت : «هرگاه شاكيان برسند، به پرونده ات رسيدگي خواهم كرد.» سپس ، دستور داد كه او را در قصر هيروديس پادشاه نگه دارند.

راهنما



اعمال‌ رسولان‌ 21 : 17 - 23 : 30 . پولس‌ در اورشليم‌
پولس‌ در ماه‌ ژوئن‌ سال‌ 58 ميلادي‌ وارد اورشليم‌ شد (20 : 16). اين‌ پنجمين‌ سفر او به‌ اورشليم‌ پس‌ از ايمان‌ آوردنش‌ به‌ مسيح‌ مي‌باشد. در فاصلة‌ بين‌ اين‌ سفرها، او عدة‌ كثيري‌ از غير يهوديان‌ را به‌ سوي‌ ايمان‌ مسيحي‌ هدايت‌ نموده‌ بود و به‌ همين‌ دليل‌ يهوديان‌ بي‌ايمان‌ از او متنفر بودند. پولس‌ پس‌ از سپري‌ نمودن‌ يك‌ هفته‌ در اورشليم‌، عهد خود را در هيكل‌ بجا آورد و يهوديان‌ او را شناختند. آنها شروع‌ به‌ فرياد زدن‌ كردند و همچون‌ سگان‌ درنده‌ خو به‌ او حمله‌ كردند. شايد اين‌ يكي‌ از وقايع‌ بي‌سابقه‌ زندگي‌ پولس‌ بود. سربازان‌ رومي‌ نيز وارد صحنه‌ شدند تا او را كه‌ از فرط‌ كتك‌ خوردن‌ در شرف‌ موت‌ بود، نجات‌ دهند.
در راه‌ قصر رومي‌، همان‌ قصري‌ كه‌ در آن‌ پيلاطس‌، 28 سال‌ پيش‌ حكم‌ قتل‌ مسيح‌ را صادر نموده‌ بود، پولس‌ با اجازة‌ سربازان‌ رومي‌ سخنراني‌ ايراد نمود، او در سخنانش‌ به‌ داستان‌ ظهور عيسي‌ به‌ او در راه‌ دمشق‌ اشاره‌ نمود. شنوندگان‌ با دقت‌ به‌ سخنان‌ پولس‌ گوش‌ فرا مي‌دادند تا اينكه‌ او كلمة‌ «غير يهوديان‌» (امتها) را برزبان‌ راند. در اين‌ لحظه‌ دوباره‌ در ميان‌ جمعيت‌ همهمه‌اي‌ سر گرفت‌.
روز بعد افسران‌ رومي‌ پولس‌ را نزد شوراي‌ يهوديان‌ حاضر كردند تا دليل‌ اين‌ هياهو را بفهمند. اين‌ همان‌ شورايي‌ بود كه‌ رأي‌ مصلوب‌ شدن‌ مسيح‌ را صادر نموده‌ بود و خود پولس‌ روزي‌ عضو آن‌ محسوب‌ مي‌شد. همان‌ شورايي‌ كه‌ حكم‌ به‌ سنگسار كردن‌ استيفان‌ داد و تصميمات‌ مشابهي‌ جهت‌ نابود ساختن‌ كليسا به‌ مرحلة‌ اجرا نهاده‌ بود. كمي‌ مانده‌ بود كه‌ پولس‌ در دستهاي‌ آنها قطعه‌ قطعه‌ شود، ولي‌ سربازان‌ او را دوباره‌ به‌ قصر بازگرداندند.
آن‌ شب‌، در قصر، خداوند پولس‌ را دلگرم‌ كرد و او را مطمئن‌ ساخت‌ كه‌ به‌ روم‌ خواهد رفت‌ (23:11). پولس‌ اغلب‌ آرزو مي‌داشت‌ كه‌ به‌ روم‌ برود (روميان‌ 1 : 13). در افسس‌، اين‌ نقشه‌ بطور كامل‌ شكل‌ گرفت‌ (19 : 21). او قبل‌ از سفر به‌ اورشليم‌ مطمئن‌ نبود كه‌ از آنجا جان‌ سالم‌ بدر خواهد برد ولي‌ از حالا به‌ بعد او مطمئن‌ بود، چون‌ خدا به‌ او اين‌ چنين‌ گفته‌ بود.
روز بعد، يهوديان‌ به‌ از سرگيري‌ توطئه‌ بر عليه‌ پولس‌ پرداختند. آشفتگي‌ عمومي‌ به‌ اوج‌ خود رسيده‌ بود. 70 سواره‌ نظام‌، 200 سرباز و 200 نفر نيزه‌دار جهت‌ بيرون‌ بردن‌ پولس‌ از شهر در تاريكي‌ شب‌، در صحنه‌ حاضر بودند.
نقشه‌ 60


اعمال‌ رسولان‌ 23 : 31 تا 26 : 32 . پولس‌ در قيصريه‌
مدت‌ زمان‌ 2 سال‌، از تابستان‌ 58 ميلادي‌ تا پاييز 60 ميلادي‌
پولس‌ يك‌ هفته‌ پيش‌ وقتي‌ وارد قيصريه‌ شد و در خانة‌ فيليپس‌ مستقر گرديد، شخصي‌ نبي‌ اغايوس‌ نام‌ از اورشليم‌ آمده‌، او را از خطراتي‌ آگاه‌ ساخت‌ (21 : 8 - 14).
قيصريه‌، پايتخت‌ رومي‌ها در استان‌ يهوديه‌ بود. كرنيليوس‌، افسر ارتش‌ روم‌، حدود 20 سال‌ پيش‌ در اين‌ شهر ايمان‌ آورد. او اولين‌ غير يهودي‌ بود كه‌ مسيحي‌ شد.
در اين‌ مكان‌ كه‌ يكي‌ از مهم‌ترين‌ شهرهاي‌ رومي‌ منطقة‌ فلسطين‌ محسوب‌ مي‌شد، پولس‌ دو سال‌ را، در حكم‌ زنداني‌ در كاخ‌ فرماندار رومي‌ سپري‌ نمود. اما او اين‌ امتياز را داشت‌ كه‌ ممنوع‌ الملاقات‌ نبود. اين‌ فرصت‌ طلايي‌ بود كه‌ پولس‌ جهت‌ شناساندن‌ عيسي‌ مي‌توانست‌ از آن‌ استفاده‌ كند.
نكات‌ باستان‌ شناختي‌ : قيصريه‌
اسرائيل‌ كنوني‌، با وجداني‌ بيدار نسبت‌ به‌ امور ملي‌ گرايانه‌، همواره‌ در صدد يافتن‌ آثار مربوط‌ به‌ تاريخ‌ گذشتة‌ خود بوده‌ است‌. بدين‌ ترتيب‌، شهر قيصريه‌ نيز توجه‌ باستان‌ شناسان‌ را به‌ خود جلب‌ نمود. به‌ همين‌ منظور غواصاني‌ به‌ آبهاي‌ اين‌ بخش‌ فرستاده‌ شدند و آنها توانستند اطلاعات‌ مفيدي‌ دربارة‌ قيصريه‌ بدست‌ آورند. آنها پس‌ از حفاريهاي‌ چندي‌، به‌ كتيبه‌اي‌ برخوردند كه‌ در آن‌ نام‌ پنطيوس‌ پيلاطس‌ حك‌ شده‌ بود. اين‌ شهر نظامي‌ محل‌ استقرار او بود كه‌ در واقع‌ نمايندة‌ امپراطوري‌ محسوب‌ مي‌شد. اين‌ شهر صحنة‌ رقابتي‌ مشهور بين‌ او و نمايندگان‌ يهودي‌ ساكن‌ اورشليم‌ بود. پيلاطس‌ در كمال‌ لجاجت‌ و قاطعيتي‌ سرسخت‌، سپري‌ به‌ مثابة‌ يك‌ نذر بر قصر هيروديس‌ آويزان‌ كرده‌ بود و آن‌ را به‌ امپراطور اهدا نموده‌ بود. از طرفي‌ يهوديان‌ نيز با فرستادن‌ نمايندگاني‌ نزد تيبريوس‌، موفقيتي‌ كسب‌ نموده‌ بودند و بدين‌ ترتيب‌ آنچه‌ مظهر وفاداري‌ پيلاطس‌ بود، به‌ مركز فرماندهي‌ روم‌ در قيصريه‌ منتقل‌ شد.
حفاريهاي‌ مداوم‌ باعث‌ كشف‌ بقاياي‌ ديگر اين‌ شهر شد. اما اين‌ بقايا بر خلاف‌ ساير آثار باستاني‌ در زير انبوهي‌ از بناهاي‌ دوران‌ مختلف‌ دفن‌ نشده‌ بود. قيصريه‌ همچون‌ دشتي‌ وسيع‌ و بياباني‌ جهت‌ حفاري‌ آماده‌ بود. قيصريه‌ شهري‌ است‌ كه‌ نشانگر سه‌ دوره‌اي‌ است‌ كه‌ در فلسطين‌، سير قهقرايي‌ خود را طي‌ كرده‌ و بوسيلة‌ موجوديتش‌ به‌ بسياري‌ از وقايع‌ عهد جديد سنديت‌ مي‌بخشد. بدين‌ ترتيب‌ اين‌ شهر اطلاعات‌ و تصاوير مفيدي‌ دربارة‌ دنياي‌ زمان‌ عيسي‌ و پولس‌ ارائه‌ مي‌دهد.
  • مطالعه 1350 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ق ظ, %06 %366 %1394 %07:%بهمن