ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی(کتاب اعداد)
و بلعام به بالاق گفت: «در اينجا براي منهفت مذبح بساز، و هفت گاو و هفت قوچ در اينجا برايم حاضر كن.» 2 و بالاق به نحوي كه بلعام گفته بود به عمل آورد، و بالاق و بلعام، گاوي و قوچي بر هر مذبح گذرانيدند. 3 و بلعام به بالاق گفت: «نزد قرباني سوختني خود بايست، تامن بروم؛ شايد خداوند براي ملاقات من بيايد، و هر چه او به من نشان دهد آن را به تو باز خواهم گفت.» پس به تلي برآمد.
4 و خدا بلعام را ملاقات كرد؛ و او وي را گفت: «هفت مذبح برپا داشتم و گاوي و قوچي بر هر مذبح قرباني كردم.» 5 خداوند سخني به دهان بلعام گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته چنين بگو.» 6 پس نزد او برگشت، و اينك او با جميع سروران موآب نزد قرباني سوختني خود ايستاده بود. 7 و مَثَل خود را آورده، گفت: «بالاق ملك موآب مرا از ارام از كوههاي مشرق آورد، كه بيا يعقوب را براي من لعنت كن، و بيا اسرائيل را نفرين نما. 8 چگونه لعنت كنم آن را كه خدا لعنت نكرده است؟ و چگونه نفرين نمايم آن را كه خداوند نفرين ننموده است؟ 9 زيرا از سر صخرهها او را ميبينم. و از كوهها او را مشاهده مينمايم. اينك قومي است كه به تنهايي ساكن ميشود، و در ميان امتها حساب نخواهد شد. 10 كيست كه غبار يعقوب را تواند شمرد يا ربع اسرائيل را حساب نمايد؟ كاش كه من به وفات عادلان بميرم و عاقبت من مثل عاقبت ايشان باشد.»
11 پس بالاق به بلعام گفت: «به من چه كردي؟ تو را آوردم تا دشمنانم را لعنت كني، و هان بركت تمام دادي!» 12 او در جواب گفت: «آيا نميبايد باحذر باشم تا آنچه را كه خداوند به دهانم گذارد بگويم؟»
13 بالاق وي را گفت: «بيا الا´ن همراه من به جاي ديگر كه از آنجا ايشان را تواني ديد. فقط اقصاي ايشان را خواهي ديد، و جميع ايشان را نخواهي ديد؛ و از آنجا ايشان را براي من لعنت كن.» 14 پس او را به صحراي صوفيم، نزد قلةفِسجَه برد و هفت مذبح بنا نموده، گاوي و قوچي بر هر مذبح قرباني كرد. 15 و او به بالاق گفت: «نزد قرباني سوختني خود، اينجا بايست تا من در آنجا ( خداوند را) ملاقات نمايم.» 16 و خداوند بلعام را ملاقات نموده، و سخني در زبانش گذاشته، گفت: «نزد بالاق برگشته، چنين بگو.» 17 پس نزد وي آمد، و اينك نزد قرباني سوختني خود با سروران موآب ايستاده بود. و بالاق از او پرسيد كه « خداوند چه گفت؟» 18 آنگاه مَثَل خود را آورده، گفت: «اي بالاق برخيز و بشنو، و اي پسر صِفّور مرا گوش بگير. 19 خدا انسان نيست كه دروغ بگويد. و از بنيآدم نيست كه به اراده خود تغيير بدهد. آيا او سخني گفته باشد و نكند؟ يا چيزي فرموده باشد و استوار ننمايد؟ 20 اينك مأمور شدهام كه بركت بدهم. و او بركت داده است و آن را رد نميتوانم نمود. 21 او گناهي در يعقوب نديده، و خطايي در اسرائيل مشاهده ننموده است. يهوه خداي او با وي است. و نعرة پادشاه در ميان ايشان است. 22 خدا ايشان را از مصر بيرون آورد. او را شاخها مثل گاو وحشي است. 23 به درستي كه بر يعقوب افسون نيست و بر اسرائيل فالگيري ني. دربارة يعقوب و دربارة اسرائيل در وقتش گفته خواهد شد، كه خدا چه كرده است. 24 اينك قوم مثل شير ماده خواهند برخاست. و مثل شير نر خويشتن را خواهند برانگيخت، و تا شكار را نخورد، و خون كشتگان را ننوشد، نخواهد خوابيد.»
25 بالاق به بلعام گفت: «نه ايشان را لعنت كن و نه بركت ده.» 26 بلعام در جواب بالاق گفت: «آيا تو را نگفتم كه هر آنچه خداوند به من گويد، آن رابايد بكنم؟»
27 بالاق به بلعام گفت: «بيا تا تو را به جاي ديگر ببرم، شايد در نظر خدا پسند آيد كه ايشان را براي من از آنجا لعنت نمايي.» 28 پس بالاق بلعام را بر قلة فغور كه مشرف بر بيابان است، برد. 29 بلعام به بالاق گفت: «در اينجا براي من هفت مذبح بساز و هفت گاو و هفت قوچ از برايم در اينجا حاضر كن.» 30 و بالاق به طوري كه بلعام گفته بود، عمل نموده، گاوي و قوچي بر هر مذبح قرباني كرد.
ترجمه تفسیری
اولين وحي بلعام
بلعام به پادشاه گفت: «در اينجا هفت قربانگاه بساز و هفت گاو و هفت قوچ براي قرباني حاضر كن.»
2 بالاق به دستور بلعام عمل نمود و ايشان بر هر قربانگاه، يك گاو و يك قوچ قرباني كردند.
3و4 بعد بلعام به پادشاه گفت: «در اينجا در كنار قربانيهاي سوختني خود بايست تا من بروم و ببينم آيا خداوند به ملاقات من ميآيد يا نه. هر چه او به من بگويد به تو خواهم گفت.» پس بلعام به بالاي تپهاي رفت و در آنجا خدا او را ملاقات نمود. بلعام به خدا گفت: «من هفت قربانگاه حاضر نموده و روي هركدام يك گاو و يك قوچ قرباني كردهام.» 5 آنگاه خداونـد توسط بلعام براي بالاق پادشـاه پيامـي فرستاد.
6 پس بلعام به نزد پادشاه كه با همه بزرگان موآب در كنار قربانيهاي سوختني خود ايستاده بود بازگشت 7-10 و اين پيام را داد:
«بالاق، پادشاه موآب مرا از سرزمين ارام،
از كوههاي شرقي آورد.
او به من گفت: بيا و قوم اسرائيل را براي من نفرين كن.
ولي چگونه نفرين كنم آنچه را كه خدا نفرين نكرده است؟
چگونه لعنت كنم قومي را كه خدا لعنت نكرده است؟
از بالاي صخرهها ايشان را ميبينم،
از بالاي تپهها آنان را مشاهده ميكنم.
آنان قومي هستند كه به تنهايي زندگي ميكنند و خود را از ديگر قومها جدا ميدانند.
ايشان مثل غبارند،
بيشمار و بيحساب!
اي كاش اين سعادت را ميداشتم
كه همچون يك اسرائيلي بميرم.
اي كاش عاقبت من،
مثل عاقبت آنها باشد!»
11 بالاق پادشاه به بلعام گفت: «اين چه كاري بود كه كردي؟ من به تو گفتم كه دشمنانم را نفرين كني، ولي تو ايشان را بركت دادي!»
12 اما بلعام جواب داد: «آيا ميتوانم سخن ديگري غير از آنچه كه خداوند به مـن ميگويد بر زبان آورم؟»
دومين وحي بلعام
13 بعد بالاق به او گفت: «پس بيا تا تو را به جاي ديگري ببرم. از آنجا فقط قسمتي از قوم اسرائيل را خواهي ديد. حداقل آن عده را نفرين كن.»
14 بنابراين بالاق پادشاه، بلعام را به مزرعه صوفيم كه روي كوه پيسگاه است برد و در آنجا هفتقربانگاه ساخت و روي هر قربانگاه يك گاو و يك قوچ قرباني كرد.
15 پس بلعام به پادشاه گفت: «تو در كنار قرباني سوختني خود بايست تا من به ملاقات خداوند بروم.» 16 خداوند بلعام را ملاقات نمود و آنچه را كه او ميبايست به بالاق بگويد به او گفت. 17 پس بلعام به نزد پادشاه كه با بزرگان موآب در كنار قربانيهاي سوختنيِ خود ايستاده بود، بازگشت.
پادشاه پرسيد: «خداوند چه فرموده است؟»
18-24 جواب بلعام چنين بود:
«بالاق، برخيز و بشنو!
اي پسر صفور، به من گوش فرا ده!
خدا انسان نيست كه دروغ بگويد،
او مثل انسان نيست كه تغيير فكر دهد.
آيا تاكنون وعدهاي داده است كه بدان عمل نكرده باشد؟
به من دستور داده شده است كه ايشان را بركت دهم،
زيرا خدا آنان را بركت داده است و من نميتوانم آن را تغيير دهم.
او گناهي در اسرائيل نديده است،
پس بدبختي در قوم خدا مشاهده نخواهد شد.
خداوند، خداي ايشان با آنان است،
و ايشان اعلان ميكنند كه او پادشاه آنهاست.
خدا اسرائيل را از مصر بيرون آورده است،
و ايشان، مثل گاو وحشي نيرومندند.
نميتوان اسرائيل را نفرين كرد،
و هيچ افسوني بر اين قوم كارگر نيست.
درباره اسرائيل خواهند گفت:
ببينيد خدا براي آنها چه كارهايي كرده است!
اين قوم، چون شير برميخيزند
و تا وقتي شكار خود را نخورند
و خون كشتگان را ننوشند، نميخوابند.»
25 پادشاه به بلعام گفت: «اگر آنها را نفرين نميكني، حداقل بركتشان هم نده.»
26 اما بلعام جـواب داد: «مگر به تو نگفتم هر چه خداوند بر زبانم بگذارد آن را خواهم گفت؟»
سومين وحي بلعام
27 بعد پادشاه، به بلعام گفت: «تو را به جاي ديگري ميبرم، شايد خدا راخوش آيد و به تو اجازه فرمايد از آنجا بنياسرائيل را نفرين كني.»
28 پس بالاق پادشاه بلعام را به قله كوه فغور كه مشرف به بيابان بود، برد. 29 بلعام دوباره به پادشاه گفت كه هفت قربانگاه بسازد و هفت گاو و هفت قوچ براي قرباني حاضر كند. 30 پادشاه چنانكه بلعام گفته بود عمل نمود و بر هر قربانگاه، يك گاو و يك قوچ قرباني كرد.
راهنما
بابهاي 22 - 25 . بلعام
نبوتهاي بلعام عبارت بود از پيشگويي قابل توجه درمورد نقش اسرائيل در تاريخ، بواسطة «ستاره»اي كه از يعقوب طلوع خواهد كرد، بود (24 : 17). گرچه خدا بلعام را براي بيان نبوت درست بكار برد، ولي بلعام بخاطر پول، برانگيزانندة گناه شرم آور اسرائيل با زنان موآبي و مدياني بود، كه به سبب آن خود او كشته شد و 24000 نفر اسرائيلي از ميان رفتند (31 : 8 ، 16 ؛ 25 : 9). و نام بلعام به ضرب المثلي