19 خرابی سدوم و عموره، لوط و دخترانش

ترجمه قدیمی گویا

ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
نابودي‌ سُدوم‌ و عَموره‌
‌ و وقت‌ عصر، آن‌ دو فرشته‌ وارد سُدوم شدند، و لوط به‌ دروازة‌ سدوم‌ نشسته‌ بود. و چون‌ لوط ايشان‌ را بديد، به‌ استقبال‌ ايشان‌ برخاسته‌، رو بر زمين‌ نهاد 2 و گفت‌: «اينك‌ اكنون‌ اي‌ آقايان‌ من‌، به‌ خانة‌ بندة‌ خود بياييد، و شب‌ را بسر بريد، و پايهاي‌ خود را بشوييد و بامدادان‌ برخاسته‌، راه‌ خود را پيش‌ گيريد.» گفتند: «ني‌، بلكه‌ شب‌ را در كوچه‌ بسر بريم‌.» 3 اما چون‌ ايشان‌ را الحاح‌ بسيار نمود، با او آمده‌، به‌ خانه‌اش‌ داخل‌ شدند، و براي‌ ايشان‌ ضيافتي‌ نمود و نان‌ فطير پخت‌، پس‌ تناول‌ كردند. 4 و به‌ خواب‌ هنوز نرفته‌ بودند كه‌ مردان‌ شهر، يعني‌ مردم‌ سدوم‌، از جوان‌ و پير، تمام‌ قوم‌ از هر جانب‌، خانة‌ وي‌ را احاطه‌ كردند 5 و به‌ لوط ندا در داده‌، گفتند: «آن‌ دو مردكه‌ امشب‌ به‌ نزد تو درآمدند، كجا هستند؟ آنها را نزد ما بيرون‌ آور تا ايشان‌ را بشناسيم‌.» 6 آنگاه‌ لوط‌ نزد ايشان‌، بدرگاه‌ بيرون‌ آمد و در را از عقب‌ خود ببست‌ 7 و گفت‌: «اي‌ برادران‌ من‌، زنهار بدي‌ مكنيد. 8 اينك‌ من‌ دو دختر دارم‌ كه‌ مرد را نشناخته‌اند. ايشان‌ را الا´ن‌ نزد شما بيرون‌ آورم‌ و آنچه‌ در نظر شما پسند آيد، با ايشان‌ بكنيد. لكن‌ كاري‌ بدين‌ دو مرد نداريد، زيرا كه‌ براي‌ همين‌ زير ساية‌ سقف‌ من‌ آمده‌اند.» 9 گفتند: «دور شو.» و گفتند: «اين‌ يكي‌ آمد تا نزيل‌ ما شود و پيوسته‌ داوري‌ مي‌كند. الا´ن‌ با تو از ايشان‌ بدتر كنيم‌.» پس‌ بر آن‌ مرد، يعني‌ لوط‌، بشدت‌ هجوم‌ آورده‌، نزديك‌ آمدند تا در را بشكنند.
10 آنگاه‌ آن‌ دو مرد، دست‌ خود را پيش‌ آورده‌، لوط‌ را نزد خود به‌ خانه‌ درآوردند و در را بستند. 11 اما آن‌ اشخاصي‌ را كه‌ به‌ در خانه‌ بودند، از خُرد و بزرگ‌، به‌ كوري‌ مبتلا كردند، كه‌ از جُستنِ در، خويشتن‌ را خسته‌ ساختند. 12 و آن‌ دو مرد به‌ لوط‌ گفتند: «آيا كسي‌ ديگر دراينجا داري‌؟ دامادان‌ و پسران‌ و دختران‌ خود و هر كه‌ را در شهر داري‌، از اين‌ مكان‌ بيرون‌ آور، 13 زيرا كه‌ ما اين‌ مكان‌ را هلاك‌ خواهيم‌ ساخت‌، چونكه‌ فرياد شديد ايشان‌ به‌ حضور خداوند رسيده‌ و خداوند ما را فرستاده‌ است‌ تا آن‌ را هلاك‌ كنيم‌.» 14 پس‌ لوط‌ بيرون‌ رفته‌، با دامادان‌ خود كه‌ دختران‌ او را گرفتند، مكالمه‌ كرده‌، گفت‌: «برخيزيد و از اين‌ مكان‌ بيرون‌ شويد، زيرا خداوند اين‌ شهر را هلاك‌ مي‌كند.» اما بنظر دامادان‌ مسخره‌ آمد.
15 و هنگام‌ طلوع‌ فجر، آن‌ دو فرشته‌، لوط‌ راشتابانيده‌، گفتند: «برخيز و زن‌ خود را با اين‌ دو دختر كه‌ حاضرند بردار، مبادا در گناه‌ شهر هلاك‌ شوي‌.» 16 و چون‌ تأخير مي‌نمود، آن‌ مردان‌، دست‌ او و دست‌ زنش‌ و دست‌ هر دو دخترش‌ را گرفتند، چونكه‌ خداوند بر وي‌ شفقت‌ نمود و او را بيرون‌ آورده‌، در خارج‌ شهر گذاشتند. 17 و واقع‌ شد چون‌ ايشان‌ را بيرون‌ آورده‌ بودند كه‌ يكي‌ به‌ وي‌ گفت‌: «جان‌ خود را درياب‌ و از عقب‌ منگر، و در تمام‌ وادي‌ مَايست‌، بلكه‌ به‌ كوه‌ بگريز، مبادا هلاك‌ شوي‌.» 18 لوط‌ بديشان‌ گفت‌: «اي‌ آقا چنين‌ مباد! 19 همانا بنده‌ات‌ در نظرت‌ التفات‌ يافته‌ است‌ و احساني‌ عظيم‌ به‌ من‌ كردي‌ كه‌ جانم‌ را رستگار ساختي‌، و من‌ قدرت‌ آن‌ ندارم‌ كه‌ به‌ كوه‌ فرار كنم‌، مبادا اين‌ بلا مرا فرو گيرد و بميرم‌. 20 اينك‌ اين‌ شهر نزديك‌ است‌ تا بدان‌ فرار كنم‌، و نيز صغير است‌. اِذن‌ بده‌ تا بدان‌ فرار كنم‌. آيا صغير نيست‌، تا جانم‌ زنده‌ ماند.» 21 بدو گفت‌: «اينك‌ در اين‌ امر نيز تو را اجابت‌ فرمودم‌، تا شهري‌ را كه‌ سفارش‌ آن‌ را نمودي‌، واژگون‌ نسازم‌. 22 بدان‌ جا بزودي‌ فرار كن‌، زيرا كه‌ تا تو بدانجا نرسي‌، هيچ‌ نمي‌توانم‌ كرد.» از اين‌ سبب‌ آن‌ شهر مسمّي‌' به‌ صوغر شد. 23 و چون‌ آفتاب‌ بر زمين‌ طلوع‌ كرد، لوط‌ به‌ صُوغر داخل‌ شد. 24 آنگاه‌ خداوند بر سدوم‌ و عموره‌، گوگرد و آتش‌، از حضور خداوند از آسمان‌ بارانيد. 25 و آن‌ شهرها، و تمام‌ وادي‌، و جميع‌ سكنة‌ شهرها و نباتات‌ زمين‌ را واژگون‌ ساخت‌. 26 اما زن‌ او، از عقب‌ خود نگريسته‌، ستوني‌ از نمك‌ گرديد.
27 بامدادان‌، ابراهيم‌ برخاست‌ و به‌ سوي‌ آن‌مكاني‌ كه‌ در آن‌ به‌ حضور خداوند ايستاده‌ بود، رفت‌. 28 و چون‌ به‌ سوي‌ سدوم‌ و عموره‌، و تمام‌ زمين‌ وادي‌ نظر انداخت‌، ديد كه‌ اينك‌ دود آن‌ زمين‌، چون‌ دود كوره‌ بالا مي‌رود. 29 و هنگامي‌ كه‌ خدا شهرهاي‌ وادي‌ را هلاك‌ كرد، خدا ابراهيم‌ را به‌ ياد آورد، و لوط‌ را از آن‌ انقلاب‌ بيرون‌ آورد، چون‌ آن‌ شهرهايي‌ را كه‌ لوط‌ در آنها ساكن‌ بود، واژگون‌ ساخت‌.
سرنوشت‌ لوط‌ و دخترانش‌
30 و لوط‌ از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه‌ ساكن‌ شد زيرا ترسيد كه‌ در صوغر بماند. پس‌ با دو دختر خود در مَغاره‌ سُكْني‌' گرفت‌. 31 و دختر بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «پدر ما پير شده‌ و مردي‌ بر روي‌ زمين‌ نيست‌ كه‌ برحسب‌ عادت‌ كل‌ جهان‌، به‌ ما در آيد. 32 بيا تا پدر خود را شراب‌ بنوشانيم‌، و با او همبستر شويم‌، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.» 33 پس‌ در همان‌ شب‌، پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر بزرگ‌ آمده‌ با پدر خويش‌ همخواب‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد. 34 و واقع‌ شد كه‌ روز ديگر، بزرگ‌ به‌ كوچك‌ گفت‌: «اينك‌ دوش‌ با پدرم‌ همخواب‌ شدم‌، امشب‌ نيز او را شراب‌ بنوشانيم‌، و تو بيا و با وي‌ همخواب‌ شو، تا نسلي‌ از پدر خود نگاه‌ داريم‌.» 35 آن‌ شب‌ نيز پدر خود را شراب‌ نوشانيدند، و دختر كوچك‌ همخواب‌ وي‌ شد، و او از خوابيدن‌ و برخاستن‌ وي‌ آگاه‌ نشد. 36 پس‌ هر دو دختر لوط‌ از پدر خود حامله‌ شدند. 37 و آن‌ بزرگ‌، پسري‌ زاييده‌، او را موآب‌ نام‌ نهاد، و او تا امروز پدر موآبيان‌ است‌. 38 و كوچك‌ نيزپسري‌ بزاد، و او را بن‌عَمّي‌ نام‌ نهاد. وي‌ تا بحال‌ پدر بني‌عمون‌ است‌.
ترجمه تفسیری
غروب‌ همان‌ روز وقتي‌ كه‌ آن‌ دو فرشته‌ به‌ دروازه‌ شهر سدوم‌ رسيدند، لوط‌ در آنجا نشسته‌ بود. بمحض‌ مشاهدة‌ آنها، از جا برخاست‌ و به‌ استقبالشان‌ شتافت‌ و گفت‌: «اي‌ سَروَران‌، امشب‌ به‌ منزل‌ من‌ بياييد و مهمان‌ من‌ باشيد. فردا صبحِ زود هر وقت‌ بخواهيد، مي‌توانيد حركت‌ كنيد.»
2 ولي‌ آنها گفتند: «در ميدان‌ شهر شب‌ را به‌ سر خواهيم‌ برد.»
3 لوط‌ آنقدراصرار نمود تا اينكه‌ آنها راضي‌ شدند و به‌ خانه‌ وي‌ رفتند. او نان‌ فطير پخت‌ و شام‌ مفصلي‌ تهيه‌ ديد و به‌ ايشان‌ داد كه‌ خوردند. 4 سپس‌ در حالي‌ كه‌ آماده‌ مي‌شدند كه‌ بخوابند، مردان‌ شهر سدوم‌، پير و جوان‌، از گوشه‌ و كنار شهر، منزل‌ لوط‌ را محاصره‌ كرده‌، 5 فرياد زدند: «اي‌ لوط‌، آن‌ دو مرد را كه‌ امشب‌ مهمان‌ تو هستند، پيش‌ ما بياور تا به‌ آنها تجاوز كنيم‌.»
6 لوط‌ از منزل‌ خارج‌ شد تا با آنها صحبت‌ كند و در را پشت‌ سر خود بست‌. 7 او به‌ ايشان‌ گفت‌: «دوستان‌، خواهش‌ مي‌كنم‌ چنين‌ كار زشتي‌ نكنيد. 8 ببينيد، من‌ دو دختر باكره‌ دارم‌. آنها را به‌ شما مي‌دهم‌. هر كاري‌ كه‌ دلتان‌ مي‌خواهد با آنها بكنيد؛ اما با اين‌ دو مرد كاري‌ نداشته‌ باشيد، چون‌ آنها در پناه‌ من‌ هستند.»
9 مردان‌ شهر جواب‌ دادند: «از سر راه‌ ما كنار برو! ما اجازه‌ داديم‌ در شهر ما ساكن‌ شوي‌ و حالا به‌ ما امر و نهي‌ مي‌كني‌. الان‌ با تو بدتر از آن‌ كاري‌ كه‌ مي‌خواستيم‌ با آنها بكنيم‌، خواهيم‌ كرد.» آنگاه‌ بطرف‌ لوط‌ حمله‌ برده‌، شروع‌ به‌ شكستن‌ در خانه‌ او نمودند. 10 اما آن‌ دو مرد دست‌ خود را دراز كرده‌، لوط‌ را به‌ داخل‌ خانه‌ كشيدند و در را بستند، 11 و چشمان‌ تمام‌ مرداني‌ را كه‌ در بيرون‌ خانه‌ بودند، كور كردند تا نتوانند درِ خانه‌ را پيدا كنند.
12 آن‌ دو مرد از لوط‌ پرسيدند: «در اين‌ شهر چند نفر قوم‌ و خويش‌ داري‌؟ پسران‌ و دختران‌ و دامادان‌ و هر كسي‌ را كه‌ داري‌ از اين‌ شهر بيرون‌ ببر. 13 زيرا ما اين‌ شهر را تماماً ويران‌ خواهيم‌ كرد. فرياد عليه‌ ظلمِ مردمِ اين‌ شهر بحضور خداوند رسيده‌ و او ما را فرستاده‌ است‌ تا آن‌ را ويران‌ كنيم‌.»
14 پس‌ لوط‌ با شتاب‌ رفت‌ و به‌ نامزدان‌ دخترانش‌ گفت‌: «عجله‌ كنيد! از شهر بگريزيد، چون‌ خداوند مي‌خواهد آن‌ را ويران‌ كند!» ولي‌ اين‌ حرف‌ به‌ نظر آنها مسخره‌ آمد.
15 سپيده‌ دم‌ روز بعد، آن‌ دو فرشته‌ به‌ لوط‌ گفتند: «عجله‌ كن‌! همسر و دو دخترت‌ را كه‌ اينجا هستند بردار و تا دير نشده‌ فرار كن‌ والاّ شما هم‌ با مردمِ گناهكار اين‌ شهر هلاك‌ خواهيد شد.»
16 در حالي‌ كه‌ لوط‌ درنگ‌ مي‌كرد آن‌ دو مرد دستهاي‌ او و زن‌ و دو دخترش‌ را گرفته‌، به‌ جاي‌ امني‌ به‌ خارج‌ شهر بردند، چون‌ خداوند بر آنها رحم‌ كرده‌ بود.
17 يكي‌ از آن‌ دو مرد به‌ لوط‌ گفت‌: «براي‌ نجات‌ جان‌ خود فرار كنيد و به‌ پشت‌ سر هم‌ نگاه‌ نكنيد. به‌ كوهستان‌ برويد، چون‌ اگر در دشت‌ بمانيد مرگتان‌ حتمي‌ است‌.»
18 لوط‌ جواب‌ داد: «اي‌ سَروَرم‌، تمنا مي‌كنم‌ از ما نخواهيد چنين‌ كاري‌ بكنيم‌. 19و20 حال‌ كه‌ اين‌ چنين‌ در حق‌ من‌ خوبي‌ كرده‌، جانم‌ را نجات‌ داده‌ايد، بگذاريد بجاي‌ فرار به‌ كوهستان‌، به‌ آن‌ دهكده‌ كوچك‌ بروم‌، زيرا مي‌ترسم‌ قبل‌ از رسيدن‌ به‌ كوهستان‌ اين‌ بلا دامنگير مـن‌ بشـود و بميـرم‌. ببينيد اين‌ دهكده‌ چقدر نزديك‌ و كوچك‌ است‌! اينطور نيست‌؟ پس‌ بگذاريـد به‌ آنجا بـروم‌ و در امـان‌ باشـم‌.»
21 او گفت‌: «بسيار خوب‌، خواهش‌ تو را مي‌پذيرم‌ و آن‌ دهكده‌ را خراب‌ نخواهم‌ كرد. 22 پس‌ عجله‌ كن‌! زيرا تا وقتي‌ به‌ آنجا نرسيده‌اي‌، نمي‌توانم‌ كاري‌ انجام‌ دهم‌.» (از آن‌ پس‌ آن‌ دهكده‌ را صوغر يعني‌ «كوچك‌» نام‌ نهادند.)
23 آفتاب‌ داشت‌ طلوع‌ مي‌كرد كه‌ لوط‌ وارد صوغر شد. 24 آنگاه‌ خداوند از آسمان‌ گوگرد مشتعل‌ بر سدوم‌ و عموره‌ بارانيد 25 و آنها را با همه‌ شهرها و دهات‌ آن‌ دشت‌ و تمام‌ سكنه‌ و نباتات‌ آن‌ بكلي‌ نابود كرد. 26 اما زن‌ لوط‌ به‌ پشت‌ سر نگاه‌ كرد و به‌ ستوني‌ از نمك‌ مبدل‌ گرديد.
27 ابراهيم‌ صبح‌ زود برخاست‌ و بسوي‌ مكاني‌ كه‌ در آنجا در حضور خداوند ايستاده‌ بود، شتافت‌. 28 او بسوي‌ شهرهاي‌ سدوم‌ و عموره‌ و آن‌ دشت‌ نظر انداخت‌ و ديد كه‌ اينك‌ دود از آن‌ شهرها چون‌ دود كوره‌ بالا مي‌رود.
29 هنگامي‌ كه‌ خدا شهرهاي‌ دشتي‌ را كه‌ لوط‌ در آن‌ ساكن‌ بود نابود مي‌كرد، دعاي‌ ابراهيم‌ را اجابت‌ فرمود و لوط‌ را از گرداب‌ مرگ‌ كه‌ آن‌ شهرها را به‌ كام‌ خود كشيده‌ بود، رهانيد.


لوط‌ و دخترانش‌
30 اما لوط‌ ترسيد در صوغر بماند. پس‌ آنجا را ترك‌ نموده‌، با دو دختر خود به‌ كوهستان‌ رفت‌ و در غاري‌ ساكن‌ شد. 31 روزي‌ دختر بزرگ‌ لوط‌ به‌ خواهرش‌ گفت‌: «در تمامي‌ اين‌ ناحيه‌ مردي‌ يافت‌ نمي‌شود تا با ما ازدواج‌ كند. پدر ما هم‌ بزودي‌ پير خواهد شد و ديگر نخواهد توانست‌ نسلي‌ از خود باقي‌ گذارد. 32 پس‌ بيا به‌ او شراب‌ بنوشانيم‌ و با وي‌ همبستر شويم‌ و به‌ اين‌ طريق‌ نسل‌ پدرمان‌ را حفظ‌ كنيم‌.» 33 پس‌ همان‌ شب‌ او را مست‌ كردند و دختر بزرگتر با پدرش‌ همبستر شد. اما لوط‌ از خوابيدن‌ و برخاستن‌ دخترش‌ آگاه‌ نشد.
34 صبح‌ روز بعد، دختر بزرگتر به‌ خواهر كوچك‌ خود گفت‌: «من‌ ديشب‌ با پدرم‌ همبستر شدم‌. بيا تا امشب‌ هم‌ دوباره‌ به‌ او شراب‌ بنوشانيم‌ و اين‌ دفعه‌ تو برو و با او همبستر شو تا بدين‌ وسيله‌ نسلي‌ از پدرمان‌ نگهداريم‌.» 35 پس‌ آن‌ شب‌ دوباره‌ او را مست‌ كردند و دختر كوچكتر با او همبستر شد. اين‌ بار هم‌ لوط‌ مثل‌ دفعه‌ پيش‌ چيزي‌ نفهميد. 36 بدين‌ طريق‌ آن‌ دو دختر از پدر خود حامله‌ شدند. 37 دختر بزرگتر پسري‌ زاييد و او را موآب‌ ناميد. (قبيله‌ موآب‌ از او به‌ وجود آمد.) 38 دختر كوچكتر نيز پسري‌ زاييد ونام‌ او را بِن‌عمّي گذاشت‌.(قبيله‌ عمون‌ ازاو بوجود آمد.)

راهنما
باب‌هاي‌ 18 و 19 . سدوم‌ و عموره‌
اين‌ شهرهاي‌ فاسد فقط‌ چند مايل‌ از حبرون‌ شهر ابراهيم‌، و اورشليم‌ شهر ملكيصدق‌، فاصله‌ داشتند، با اينهمه‌ بقدري‌ ننگين‌ بودند كه‌ بوي‌ تعفنشان‌ به‌ آسمان‌ مي‌رسيد. فقط‌ 400 سال‌ از زمان‌ طوفان‌ مي‌گذشت‌ و خاطرة‌ آن‌ هنوز در ذهن‌ مردم‌ زنده‌ بود. ولي‌ مردم‌ درسي‌ را كه‌ در آن‌ نابودي‌ فاجعه‌ آميز بشريت‌ نهفته‌ بود، فراموش‌ كرده‌ بودند. و خدا بر اين‌ دو شهر «آتش‌ و گوگرد بارانيد» تا خاطرة‌ مردم‌ را تازه‌ كند و از خشم‌ خدا كه‌ براي‌ مردم‌ شرير ذخيره‌ شده‌، هشدار دهد؛ و شايد براي‌ آنكه‌ اين‌ نمونه‌اي‌ باشد از نابودي‌ نهايي‌ زمين‌ در آتش‌ (دوم‌ پطرس‌ 2 : 5 و 6 ؛ 3 : 6 و 10).
عيسي‌ بازگشت‌ خود را به‌ زمان‌ نابودي‌ سدوم‌ (لوقا 17 : 26 - 32)، و نيز به‌ زمان‌ طوفان‌ تشبيه‌ كرد. هر دو مورد، دوران‌ شرارت‌ بيش‌ از حد بودند. امروزه‌، با وجود طمع‌، قساوت‌، سبعيت‌ و غرايز جنايتكارانه‌ و ارواح‌ شريري‌ كه‌ بر زمين‌ حاكمند، آنهم‌ به‌ مقياسي‌ كه‌ تا به‌ حال‌ در تاريخ‌ سابقه‌ نداشته‌، پيش‌ بيني‌ سرنوشتي‌ كه‌ بسوي‌ آن‌ مي‌رويم‌، كار دشواري‌ نيست‌؛ گرچه‌ انسانهاي‌ نيك‌ و دولتمردان‌ به‌ سختي‌ مي‌كوشند كه‌ از چنين‌ تقديري‌ جلوگيري‌ كنند. اگر توبه‌اي‌ جهاني‌ صورت‌ نگيرد، روز هلاكت‌ و نيستي‌ به‌ زودي‌ فرا خواهد رسيد.

محل‌ سدوم‌ و عموره‌
محل‌ اين‌ دو شهر در منتهي‌اليه‌ شمالي‌ يا جنوبي‌ درياي‌ مرده‌ بوده‌ است‌. «سدوم‌» (اوسدوم‌) نام‌ كوهي‌ است‌ كه‌ در كنارة‌ جنوب‌ غربي‌ دريا قرار دارد. روايات‌ كهن‌ همواره‌ حاكي‌ از آن‌ بودند كه‌ به‌ هنگام‌ نابودي‌ سدوم‌ و عموره‌، تغييرات‌ طبيعي‌ عظيمي‌ در اطراف‌ منتهي‌اليه‌ جنوبي‌ درياي‌ مرده‌ صورت‌ گرفتند. تصور نويسندگان‌ باستاني‌ عموماً بر اين‌ بود كه‌ اين‌ دو شهر در زير «درياي‌ مرده‌» مدفون‌ شده‌اند.

درياي‌ مرده‌
درياي‌ مرده‌ حدود 40 مايل‌ طول‌ و 10 مايل‌ عرض‌ دارد. قسمت‌ شمالي‌ آن‌ بسيار عميق‌ است‌ و در برخي‌ نقاط‌ به‌ 1000 فوت‌ مي‌رسد. عمق‌ قسمت‌ جنوبي‌ آن‌ از 15 فوت‌ بيشتر نيست‌ و در اكثر نقاط‌ از 10 فوت‌ نيز كمتر است‌. امروزه‌، بخاطر ريختن‌ آب‌ رود اردن‌ و برخي‌ نهرهاي‌ ديگر به‌ درياي‌ مرده‌، سطح‌ آب‌ آن‌ از زمان‌ ابراهيم‌ بيشتر است‌، چرا كه‌ اين‌ دريا هيچ‌ خروجي‌ ندارد. بخش‌ جنوبي‌ درياي‌ مرده‌، در آن‌ روزگار دشت‌ مسطحي‌ بوده‌ است‌.

نكتة‌ باستانشناختي‌: در سال‌ 1924، دكتر و. ف‌. آلبرايت‌ و دكتر ج‌. كايل‌ كه‌ سرپرستي‌ هيئت‌ اعزامي‌ مشترك‌ مدارس‌ آمريكايي‌ و مدرسة‌ علوم‌ ديني‌ خنيا را بر عهده‌ داشتند، در گوشة‌ جنوب‌ شرقي‌ درياي‌ مرده‌، پنج‌ واحه‌ يافتند كه‌ در كنار چشمه‌هاي‌ آب‌ تميز واقع‌ بودند. در مركز آنها در دشتي‌ به‌ ارتفاع‌ 500 فوت‌ بالاتر از سطح‌ درياي‌ مرده‌، در مكاني‌ به‌ نام‌ باب‌ الدرا، بقاياي‌ محوطة‌ داراي‌ استحكامات‌ عظيمي‌ را يافتند كه‌ قطعاً «مكان‌ بلندي‌» براي‌ مراسم‌ مذهبي‌ بوده‌ است‌. در آنجا مقادير زيادي‌ تكه‌هاي‌ سفال‌ شكسته‌، سنگ‌ چخماق‌ و بقاياي‌ ديگري‌ از دورة‌ ميان‌ 2500 و 2000 ق‌. م‌. كشف‌ شد؛ و نيز شواهدي‌ دال‌ بر اينكه‌ سكونت‌ در آنجا ناگهان‌ در حدود 2000 ق‌. م‌. خاتمه‌ يافت‌. شواهدي‌ مبني‌ بر اينكه‌ اين‌ منطقه‌ بسيار پر جمعيت‌ و پر رونق‌ بوده‌ است‌، نشاندهندة‌ حاصلخيزي‌ فراوان‌ آن‌، «مثل‌ باغ‌ خدا» است‌. اين‌ واقعيت‌ كه‌ سكونت‌ در آنجا به‌ يكباره‌ متوقف‌ شد و اينكه‌ پس‌ از آن‌ همواره‌ متروك‌ و ويرانه‌ باقي‌ مانده‌ است‌، حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ ناحية‌ مذكور بوسيلة‌ فاجعة‌ عظيمي‌ كه‌ خاك‌ و آب‌ و هواي‌ آن‌ را تغيير داده‌ نابود شد.
نظر آلبرايت‌ و كايل‌ و اكثر باستان‌ شناسان‌ بر آن‌ است‌ كه‌ سدوم‌ و عموره‌ در اين‌ واحه‌ها و تا پايين‌ چشمه‌ها، واقع‌ شده‌ بودند، كه‌ اين‌ محل‌ اكنون‌ زيرآب‌هاي‌ درياي‌ مرده‌ قرار دارد.
منظور از «قير» (يا لجن‌) (14 : 10) ، قير معدني‌ است‌ كه‌ فرآوردة‌ نفتي‌ سياه‌ و درخشاني‌ است‌ كه‌ ذوب‌ مي‌شود و مي‌سوزد. بسترهاي‌ وسيعي‌ از اين‌ قير در هر دو طرف‌ درياي‌ سياه‌ وجود دارد كه‌ در منتهي‌اليه‌ جنوبي‌ دريا فراوان‌تر هستند و مقادير عظيمي‌ از آن‌ در زير دريا نهفته‌ است‌. مقدار زيادي‌ از اين‌ قير بهنگام‌ وقوع‌ زلزله‌ها به‌ سطح‌ زمين‌ آمده‌ است‌.
«گوگرد» (19 : 24). به‌ گفته‌، كايل‌، در زير كوه‌ اوسدوم‌ قشري‌ از نمك‌ به‌ ضخامت‌ 150 فوت‌، و بالاي‌ آن‌ قشري‌ از خاك‌ آهك‌دار آميخته‌ به‌ سولفور وجود داشت‌؛ و در زمان‌ مناسب‌، خدا گازها را برافروخت‌ و انفجار عظيمي‌ رخ‌ داد؛ نمك‌ و سولفور داغ‌ قرمز به‌ آسمان‌ فوران‌ كرد، بطوريكه‌ واقعاً بصورت‌ باراني‌ از آتش‌ و گوگرد از آسمان‌ باريد. زن‌ لوط‌ را قشري‌ از نمك‌ پوشانيد. در انتهاي‌ جنوبي‌ درياي‌ مرده‌، ستونهاي‌ نمك‌ زيادي‌ وجود دارد كه‌ همه‌ «زن‌ لوط‌» ناميده‌ مي‌شوند. در واقع‌ همه‌ چيز در اين‌ منطقه‌، با حكايت‌ كتاب‌مقدس‌ دربارة‌ سدوم‌ و عموره‌ هماهنگ‌ است‌.
  • مطالعه 1865 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %07 %674 %1394 %15:%بهمن