در همین راستا استدلالهای کهنه و پیشین خود را در کالبد گفتگوهای بظاهر روشنفکرانه و بوسیله میانجیهای فرهیخته نما که از میان جامعه تحصیل کرده دست چین شده اند، به مردم ارائه میدهند. این دسته که به تازگی با نیروی نوینی، به کارزار در برابر باورهای دینی گرائیده اند مصمم بر پایان دادن به هرگونه دین و آیین یکتاپرستی میباشند.
تالیف کتب، برپایی سخنرانیهای بین المللی در راستای گسترش و برانگیختن مردم برای پیکار و پایداری در برابر دین و نادانی برخواسته از کیش، ماموریت ایشان میباشد.
در این کارزار سازماندهی شده، منکرین خدا در تلاش بازتاب این بیانیه به مخاطبین خود هستند که: "آنکس که خود را بر پیروی باورهای دینی به ویژه مسیحیت سپرده است فردی بیسواد؛ ناآگاه و فاقد دانش است." چسباندن برچسب های اجتماعی و مورد تمسخر و ریشخند قراردادن مومنین، جنگ افزار زیرکانه ای است که ایشان برای خرد کردن هویت و خدشه دار ساختن خوشنامی مخالفان در سوی دیگر گفتگو، بدست گرفته اند. تبادل اندیشه و استدلالهای سنجیده جایگاه خود را به دست انداختن باور و خوار شمردن عقیده و فرومایه انگاشتن دیدگاههای روبرو بخشیده است. اگر گفتگوهای خردمندانه و گفت و شنودهای روشنفکرانه موجود نباشد چاره ای جز برخوردهای کودکانه و ناپخته نخواهد بود.
نکته ای دیگر که کانون توجه این خدانشناسان قرار گرفته است، فروش دروغ دیگری است که به امید نابودی خداپرستی به بازار آشفته افکار فرستاده میشود. ایشان میگویند که دین پرگزند بوده و جز ویرانی افکار، اجتماع و قدرت ابتکار، چیزی به ارمغان نمیآورد.
در این حین که از خود چهره ای دانشمند نما و خالی از هر گونه باورهای خرافی به دنیا ارائه می دهند، پرچم دانش را برپا کرده نظریات بی اساس خود را به دنیا می فروشند. در میان ایشان افراد بنامی به چشم می خورند که در ردیف نخست این سپاه قدم بر می دارند. ریچارد داکینز، کریستوفر هایچنز، دنت مشتی از این گروه می باشند.
یکی از این اعتراضات در قالب کتابی به نام "توهمی به نام خدا" در سال 2006 بچاپ رسید که "به شلیک آتشباری بر علیه دین میماند. این کتاب شاید ضعیفترین اثر داکینز تا به امروز باشد که از وابستگی مفرط به ادعاهای جسورانه و لفاظیهای ظاهری رنج میبرد. این در حالی است که موضوعات مطروحه نیازمند تأملی جدیتر و تحلیلهای دقیق هستند که بر اساس بهترین ادلۀ موجود ارائه شده باشند. کتاب او برای خواننده جالب و گیراست؛ دلیل آن هم سادهانگاری نویسنده است. داوکینز خواستار دینزدایی است. به اعتقاد او تنها بعد از حذف دین انسان میتواند نفس راحتی بکشد. از شر دین خلاص شوید و دنیا مکان بهتری خواهد شد. اینها موضوعاتی هستند آشنا، اما اینبار با شور و حرارتی بیش از پپش ادا شدهاند."
همانطور که پیشتر در جایی دیگر اشاره کردم ، بسیاری از آموزه های نادرست، بدعتهای کلیسایی و فلسفه های کهن شیطانی که زمانی در دوران شاگردان عیسی مسیح بر مسند قدرت و اندام نمایی نشسته بودند امروز بار دیگر چون آتش زیر خاکستر بران هستند تا ریشه باور ایمانداران را سوازنده، اساس ایمان را تکان داده و تخت طغیان اندیشه ها را برپا نمایند. یکی از این فلسفه ها و جهان بینی های کهن که قدمت آن به زمان آناکسیماندر ، فیسلوف قرن ششم پیش از میلاد می رسد فرضیه سیر تکامل یا فرگشت می باشد.
در طی مدت خدمت خود در بین ایرانیان و بخصوص جوانان بر این اعتقاد بوده ام که حداقل در گفتگوهای خود احتیاج به اثبات وجود خدا نخواهم داشت. پیش فرض من بر این اساس بوده است که بدلیل پیشینه دینی که کشور ما ایران داشته است باور یکتاپرستی در تار و پود افکار هموطنان ما ریشه دوانده و جایگاهی برای باورهایی چون سیر تکامل در سامان فکری جامعه ما موجود نمی باشد. اما در کمال تعجب متوجه شدم بسیاری از جوانان ایرانی به این فرضیه باور داشته، اساس بظاهر فرزانی آن را دلیلی بر انکار وجود خدا می دانند. البته در گفتگو با جوانان اروپایی و آمریکایی که در مدارس و دانشگاه های ایشان، این فرضیه چون واقعیتی مسلم آموزش داده می شود، مخالفتها دور از انتظار نمی نماید. اما در بین ایرانیان چرا؟
بر همین اساس بر آن شدم که در باب این سرفصل بیشتر مطالعه کرده خود را تجهیز کنم.
در طی مطالعات خود و خواندن نوشتجات فلاسفه، دانشمندان و الهیات دانان متوجه شدم که این فرضیه بظاهر علمی دارای مشکلات بسیار زیاد و اساسی می باشد.
مطمئنأ کسانی که با این پنداره آشنایی کافی دارند می دانند که این تئوری بخشهای بسیار گسترده ای را زیر پوشش خود قرار داده، مسائل علمی و فلسفی زیادی را مطرح می کند که البته در این مقاله کوتاه فرصت بررسی و نگاهی ژرف به تمام قسمتهای این جهان بینی نخواهد بود، اما مایل هستم به نکته ای که بنظر من اشاره به بی بنیه گی و پرگزند بودن این فرضیه می کند داشته باشم. اما شاید از من سوال کنید چرا واژه جهان بینی را در رابطه با این فرضیه بکار بردم. آیا این یک فرضیه علمی که پایه و اساس آن بر روی دانش و اصول علوم باشد نیست؟ پاسخ به این پرسش فرضی این است که؛ خیر! هرچند شاید توضیحات و اظهارات این دسته بر اساس یک سری تعاریف و مشاهدات علمی می باشد ولی در نهایت در نتیجه و استنتاج خود از این داده ها متعصبانه بوده و مبلغین این جهان بینی نه تنها چشمان خود را بر برخی از حقایق بسته آنها در فرگشایی تحقیقهای خود جای نمی بخشند بلکه بسیاری از ادعاهای علمی ایشان نتیجه مشاهدات نبوده و چیزی بیش از حدس و گمان و تفکرات آرزومندانه نمی باشد.
همانگونه که فلاسفه، اندیشمندان، مردم عادی و شما و من در تلاش پاسخ به پرسشهایی هستیم که از پیشینیان به ما به ارث رسیده است، این جهان بینی نیز در همین راستا بینش خود را باز می گوید:
منشا و اصلیت جهان چیست؟
حیات چگونه به هستی آمده است؟
و پرسش دیگری که بر پایه پیش انگاری نادرست به افکار ایشان راه پیدا کرده است، این است که گونه های گوناگون چگونه از نوعی به نوع دیگر تکامل پیدا کرده اند؟
اما نشانه من از نگاشتن این گفتار بررسی ژرف این پنداره و به نمایش گذاشتن بی بنیه گی آن نیست، زیرا که در آنصورت چنین باریک بینی نیازمند برگهای بسیاری می باشد که در توان و فرصت من نیست. اما آنچه را که به گمان من شایستگی توجه، تفکر و گفتگو را دارد، پیامد پرگزند چنین جهانبینی بر اخلاقیات و سیرت انسانی است. آیا می توان دارنده چنین گمانی بود و در همان گاه نیز فردی سرسپرده به ارزشهای اخلاقی باقی ماند؟
تکامل گرایان بر این باورند که وجود اخلاقیات برآمد فرگشت بوده و هیچ منشاء مافوق طبیعی ندارد. این بااصطلاح "ارزشهای اخلاقی"، رفتارهایی هستند که انسان در مدت زمانی طولانی برای برزیستی با شرایط محیط و سازگاری با آنها بوجود آورده است. به گفته ایشان صرف وجود چنین ارزشهای اخلاقی به معنی حقیقی بودن آنها نبوده و باید بدان به عنوان ارزشهای نسبی نگریست. ارزشهایی که ممکن است در جوامع گوناگون نیز با هم متفاوت باشند. انگیزش و فرآیند بوجود آورنده مرامها و اصول اخلاقی تنها در راستای برزیستی انسان بوده و هیچگونه بازتابی از یک حقیقت کامل نمی باشد.
یکی از استدلالهای بسیار نیرومند برای وجود خدا وجود اخلاقیات و ارزشهای اخلاقی در انسان است. اما تکامل گرایان اعلام میکنند که در پی خلقت هیچ مقصود و هدف هوشیاری نبوده و در نهایت ارزشهای اخلاقی وجود نداشته و نمیتوان چیزی را خوب و یا بد اعلام کرد. محرکهای رفتاری و گفتاری را نمیتوان از لحاظ اخلاقی ارزش گزاری کرده آنها را داوری نمود. اما شگفت انگیز این است که در همان حال این گروه، خود به یک سری ارزشهای اخلاقی پای بند بوده از آنها پیروی می کنند. اعتقاد و یا به نوعی سرسپردگی ایشان به این ارزشها خود تضادی در گفتار و کردار را نمایان می کند. برخی از تکامل گرایان نیز در جهت توجیه چنین تضادی کوشیده با ارائه پاسخی نظیر این در تلاش رهایی خود از این کلافی هستند که سخت به دست و پایشان پیچیده است. آنها میگویند که وجود ساختار اخلاقی در جامعه علت ماورای الطبیعه نداشته و این نیز بنوعی نتیجه تکامل اندیشههای انسان از زمانی که انسان به هوشیاری دست یافته است می باشد. این ارزشهای اخلاقی تنها محصول رشد تدریجی تفکرات انسان است. با اشاره به ارزشهای اجتماعی متفاوت در جامعه ها و تمدنها گوناگون، عدم وجود استانداردی جهانی را نشانه ای در راستای تأیید ادعاهای خود می دانند. اما جالب اینجاست که این اشخاصی که خود رفتارهای اجتماعی منفی را (کردارهای بد و گناه آلود) خارج از ارزش و بار منفی آن مشاهده می کنند، در صورت ارتکاب چنین رفتاری بر علیه خویش محکوم کرده آن را غیراخلاقی می شمارند. آیا هنگامی که همسر یکی از تکامل گرایان مورد دست درازی قرار بگیرد، او ساکت مانده و درخواست عدالت نخواهد کرد؟ اگر کسی مال او را مورد سرقت قرار دهد، کار ناشایست دزد را بی پاسخ خواهد گذاشت؟ آیا او را خواهد بخشید؟ که البته اگر چنین کند درواقع ارزش اخلاقی را که عیسی مسیح برای ما بنیان گذارده است را الگوی رفتاری خود قرار می دهد.
ریچار داکنیز یکی از پرچم داران بی خدایی و تکامل گرایان که ارزشهای اخلاقی را محصول تکامل فکری و هوشیاری انسان دانسته و پایه و بنیاد الهی آن را رد میکند در بررسی آموزه گناه اولیه که از کتاب مقدس برخاسته است را آموزه ای از لحاظ اخلاقی گزند می خواند. او بطور پی در پی در کتاب خود (توهمی به نام خدا) تعالیم آموزه های مذهبی (بخصوص مسیحیت) را به کودکان محکوم می کند.
داکینز و منکرین خدا شبیه وی که به برزیستی (بقای) گونه های برتر باور دارند قادر به پاسخ به پرسشی که ایمانداران مطرح میکنند نمی باشند که چرا مادری که قادر به شنا کردن نیست، برای نجات فرزندی که در حال غرق شدن است بدرون آب پریده میکوشد تا وی را رهایی بخشد؟ چرا این مادر در کنار دریاچه تنها به تکان دادن دستهای خود و تشویق کردن فرزندش برای بیرون جستن از آب اکتفا نمی کند؟ آیا ایشان قادر به پاسخ پرسشهایی نظیر این می باشند؟ آیا میتوانند توضیح دهند که چرا این مادر قانون طبیعی را که به او امر میکند که "برای بقا، جان خود را به خطر نیانداز" را بر قانون اخلاقی ترجیه نداده بلکه ارزشهای اخلاقی که وی را بر آن متعهد میسازد، او را وا داشته تا جان خود را برای نجات جان دیگری به خطر بیاندازد؟ پرسشی که برای بنده در مطالعه کتاب ایشان و اظهارات افرادی شبیه وی بوجود میآید این است؛ که چگونه میتوان کردار و طرز تفکری را محکوم کرد در حالی که وجود استاندارد و محکی برای چنین کاری را وجود نداشته باشد؟ دست آویز شدن به مباحثه غیرمنطقی فوق، صحت این برهان را زیر سؤال برده و ما را به سوی پذیرش وجود خالقی هوشمند رهنمون می سازد.
ژوئن 2010