بیش از همه" نسل جوان پی" حس" آرمان خواهی" براه می افتد و با شور و اشتیاق کسی را می یابد و برایش دست می زند و هورا می کشد! این نسل در سوز و گداز داشتن" رهبر" سر از پا نمی شناسد، وقتی رهبر حرف می زند، سراپا گوش است! وقتی دستور می دهد با جان و دل می پذیرد! جوان "بدنبال رهبرآرمانی خود" آمادۀ جانفشانی است! "جوان" از رهبر قهرمان می سازد، زنده باد می گوید، قهرمان خود را به آسمان می برد و در ماه می نشاند. او به قهرمان خود عنوان رهبر عالیقدر، زعیم یا پیشوای بی بدیل،عطاء می کند! برای "این نسل" رهبر همه کاره است " رهبر" اتاق فکر است، و هموست که بجای ملت تصمیم می گیرد، رهنمودهایش کارساز و راهگشاست که ملت را به پیروزی و مقصد میرساند!
تراژدی اندوهبار اسطوره سازی و قهرمان پروری در همۀ ملت ها، چه نوع پیشرفتۀ اروپائی و چه ملت هائی که در مناسبات قدیم و آسیائی بسر می برند، عمری به طول، موجودیت همین ملل دارد. این قهرمانان تا زمانی برای ملتها کارسازند، که، آرمانگرا زورمدار و قاطع باشند و از قول خود عقب ننشیند در غیر اینصورت، موجودیت اسطوره ای آنها می شکند و شخصیت قهرمانی آنها می میرد! تودۀ مردم، در پی قهرمان، براه می افتد و آمادگی خود را برای جان دادن و جان گرفتن اعلام می کند. اگر قهرمان سستی بخرج دهد، از چشم می افتد! "ملت ما" و دیگرملتها همیشه در جستجوی قهرمانی آرمان طلب وعدالتخواه بوده اند، رهبران از مطالبه و خواست، ملتها آگاهند. ملت، وقتی قهرمان را از دست می دهد، باید برای ایجاد قهرمانی دیگر چاره اندیشی کند! قهرمان پیشین ضعف نشان داده، تزلزل او را نا کار کرده، بهتر است شوکران رسوائی را سر بکشد! "قهرمان می میرد، پس زنده باد قهرمان"!
ملت فرانسه در انقلاب کبیر، رهبر و سخنران زبردستی چون جرج دانتون( 1859 - 1894) را بالا کشید. او صحنه گردان محاکمه و مجازات، کارگزاران نظام سلطنت شد، و چون روزی فریاد برآورد که: به وحشیگری پایان دهید، کمیتۀ انقلابی، او را بجرم کم کاری، به گیوتن سپرد! روبسبیر که خونریزتر و سریعتر عمل میکرد رهبر مطلق العنان شد، اما اندکی بعد" او" را نیز به بهانۀ تعلل در اجرای عدالت و سازش با ضد انقلاب گردن زدند! و ملت" قهرمان دیگری" را به جای او نشاند! قهرمان آنها مرده بود، پس زنده باد قهرمان! ملت شهیدپرور فرانسه، قهرمان "سومی" تولید کرد تا دست به جهانگشائی بزند و انقلاب را به سایر ملل صادر کند! اینبار فرانسه، بدنبال کوتوله ای بنام" ناپلئون " براه افتاد! جوانها بسیج شدند، تا رهبر"قدر قدرت" تعین تکلیف کند! ملت های همجوار از هیبت آنهمه سرباز وسپاهی جان برکف، تسلیم شده و قافیه را باخت! بعضی به پرداخت خراج مجبور شد و آنکه اجحاف را نپذیرفت مجبور شد بجنگد! ناپلئون بناپارت بخشی از اروپا را ضمیمۀ فرانسه کرد و ناحیه ای از افریقا را تصرف نمود وبا سیصد هزار لشکرسوار و پیاده نظام، به روسیه حمله کرد و ناکام از صدور انقلاب، با 30هزار قشون متلاشی، به فرانسه بازگشت! شعار پر رنگ انقلاب که آزادی، برادری و برابری بود، با ظهور این افسر گمنام رنگ باخت، و نه تنها به هدف نرسید بلکه هزاران کشته و زندانی روی دست فرانسه بجای گذاشت و نظام ستمگر پیشین به امپراطوری تبدیل شد، و" ناپلئون"، به شمار ثروتمندترین فرد جهان، درآمد و عنوان قهرمانی نبرد های فرانسه را ازآن خود کرد!!
با اینهمه، ملت آلمان، بجای عبرت از همسایه بدنبال تولید قهرمان براه افتاد ! "ویلهلم نیجه" فیلسوف حماسه ساز آلمان، درمطبخ فلسفه، برای ژرمن ها خوراک مسمومی، پخت و بخورد آنها داد. او با تلفیق ارادۀ برتر شوپنهاور و تئوری ابر مرد "برگر" ترهاتی نوشت، " قوم برگزیده" را افسانه و توهمات خواند و" قوم برتر" را بجای آن، نشاند! او روحیۀ آپولونی یونان را بمسخره می گرفت که در آن گفته می شد " انسان باید حد و مرز خود را بشناسد" نیچه، مجموعۀ اخلاق خیرخواهانه را سوء برداشتی فلسفی تلقی می کرد و با تبلیغ "ابر مرد با ارادۀ برتر" انسان را بعرش برد و با این پندار، انسان خدائی را، نوک تئوری خود نشاند. و در رد نظریۀ عالمان خداشناس، که می گفتند: اگر خدا نباشد همه چیز مجاز می شود پاسخ داد: "خدا مرده است" و مسیحیت سوء تفاهمی بیش نیست. و اضافه کرد: انسان باید اراده و فهم خود را در قالب یک زندگی فاخر، شکوفا کند! او وجود خدا، و منشاء وحی را از بیخ، بزیر سؤال برد و به چالشی بنیادی فرو کشید!
در این میان، زرتشت فرزانۀ راست کیش ایرانی، نقش مسلطی بر "عرق ریزی فکری"این فیلسوف خدا گریز بازی می کند! "نیچه" شخصیت انسان بر آمده از اراده و فهم برتر را، عمده می کرد و "رفتار و پندار و گفتار نیک" را ویژۀ انسان نیرومند، می دانست ومنشاء راستی را نه از خدا بلکه از انسان نیرومند می فهمید*!! او می گفت : انسان قدرتمند در همه حال، ازبیان راستی و حقیقت نمی هراسد و فهم انسانی تا آنجا می تواند او را فراکشد که جانشین خدا شود و بشرطیکه بخود آید، بخدائی خواهد رسید! نیچه با این استدلال که فرمانروایان از زیر دستان، افرادی ضعیف و مطیع می سازند، فروتنی را نه تنها فضیلت، بلکه نشان فرومایگی و رذیلت شمرد! عشق را ویرانگر و فریبنده می دانست نه نجاتبخش و سازنده! باور بسیاری بر این است که تئوری فلسفی نیچه بستر مناسبی برای کادر رهبری، متکبر "رایش سوم" گستراند، و او، که قرار بود انسانی با آینده ای با شکوه و فراسوی خیر و شر خلق کند شور بختانه،" سوپر من" کوچکی هم قوارۀ ناپلئون تولید کرد، که برای رسیدن به اریکۀ قدرت هر جنایتی را مجاز می شمرد!! برای "ابر انسان" نیچه، خدا مرده بود و در غیبت خدا ارتکاب بهر جنایتی موجه بود! باری شرح "ابر انسان" بر آمده از اندیشۀ این فیلسوف، نیازی به تاویل و شرح کشاف ندارد! آمار قربانیان جنگ دوم و فجایع هلوکاست بی گزاف سر به یکصد میلیون می زند!
این ابر مرد آلمانی که 150 سال بعد از ابر انسان فرانسوی خلق شده بود برای رسیدن به عدالت اجتماعی بر پایه منافع ملی ( سوسیال ناسیونالیسم) به ضعیف ترین حلقه جامعۀ آلمان حمله کرد و با خونسردی تمام، چنان جنایتی مرتکب شد که اروپا و جهان متمدن هنوز از ابعاد وحشیگری و درد رسوائی این "فوق انسان" بخود می پیچد! ملت آلمان در رویای عظمت از دست رفتۀ امپراتور بیسمارک، اینبار دون پایه ای برای ارضای جاه طلبی خود بالا کشید غافل که او مبشر اختلاف نژادی و شارح نفرت بین المللی خواهد شد! این رهبر فرهیخته دروغ بزرگ را مشروع می شمرد، و ترویج کرده، می گفت : ناراستی هرچه بزرگتر باشد هضم ان برای مردم ساده تر است. کارخلاف انسانی او، در عمل نشان داد که حقیقت در انحصار "ابر مرد" نیست و ثابت کرد که عشق و مصالحه نیروی ویرانی نیستند، بلکه این نفرت و تنازع نژادی، است که جنگ و هلاکت ببار می آورد! و این انسان بیچاره که دنبال"ابر مرد خداگونه" و. نژاد برتر براه افتاد، امروز، در پیشگاه تاریخ شرم زده است و بعنوان متهم ردیف اول محکوم تاریخ است و تاوان جنایات ، را به ملل زیان دیده، سر افکنده و نادم هنوز می پردازد! و همین انسان، که آدمیزاد نحیف را به مقام خدائی بالا می کشد، اگر بشنود که: خدا به ارادۀ خود انسان شد! آنچنان لب می گزد و بر می آشوبد و برچسب کفر گوئی می زند! که اگر خود خدا، پا در میانی نکند، بی شک کار تو، به دایرۀ منکرات و بازداشتگاه می افتد! برای انسان قهرمان پرست، "خدا" نباید زمینی و اصغر شود پس بگذارید اکبر بماند ، خدائی که به ارادۀ خود کوچک شده، دردی از انسان قهرمان پرست، دوا نمی کند! انسان قهرمان پرست، تاب شنیدن حقیقت را ندارد، او نمی خواهد ذهنیت اش نسبت بخدای اکبر آسیب بیند او طرفدار ابهام وخلق خدائی ذهنی است. ا
ین انسان قهرمان خواه، موجودی مالیخولیائی است که با فرضیات پریشان در عالم اوهام، خدائی قهرمان می سازد و با او حال می کند ! برای او خدا، خالق انسان نیست، بلکه کسی است که باید بر اساس اراده و تصور انسان خلق شود! در نظر او خدا موجودی قهرمان گونه با اراده ای مافوق است که بگذشته و آرمان های عظمت طلبانۀ او پیوند خورده است! نمونه ای از این دست، در کتاب مقدس فراوان بچشم می خورد! فکر داشتن رهبری با مشخصات ابر مرد، برای قوم اسرائیل بزمان موسی بر می گردد که طالب سرداری بودند که آنان را به مصر و به عظمت فرعونی باز گرداند.( اعداد14 :2 - 4 و مزمور 78 : 40 - 43 )! آنها موسای خدمتگزار را قبول نداشتند که مشکلاتشان را با کدخدا منشی حل می کرد بلکه طالب رهبری مانند قورح بودند که علیه اراده و احکام خدا شورش کرده بود! کسیکه حق رهبری جنگ را نداشت و حتی حق داشتن زمین و ثروت،از او منع شده بود! اما قورح چون از خواست بنی اسرائیل آگاه بود، بر آن شد تا از خود انسانی با ارادۀ برتر بسازد و از حد خود تجاوز کرده و صاحب عنوان شود ( اعداد16 : 6 و 7 ). طرح چند بارۀ برخورداری از رهبر در عصر "داوران" و بطور مشخص دورۀ "جدعون" بازپروری می شود، جدعون که با شمشیر خدا بر دشمن غدار اسرائیل پیروز شده و با خار خشن صحرا، جسد دشمنان را پاره کرده و چیره شده در نظر ملت اسرائیل قهرمانی است که باید به پادشاهی برسد و رهبری را بپذیرد، اما او با فروتنی از رهبری سر باز می زند، زیرا بخوبی آگاهست که اراده و مشیت خداوندی مشعل فروزان و شمشیر پیروزی او بر دشمن "مدیانی" بوده است!
ولی این درخواست همچنان در ذهن قوم باقی می ماند و آنرا برای سومین بار تکرار می کند! که : "ما پادشاه می خواهیم" ما همچو ملت های همسایه پادشاه می خواهیم و اینبار خداوند با آنها اتمام حجت می کند که "پادشاه" پسرانتان را به سربازی و کار اجباری مجبور می کند و از کنیزان و دختران شما سوء استفاده خواهد کرد! اما ملت بر تصمیم خود مصر انه، پا می فشارد!. و خداوند بناچار شخصی بلند قامت و خوش چهره که یک سرو گردن از همۀ بلندتر است به شاهی منصوب می کند ! شائول اولین رهبر غیر روحانی قوم است، با اینوجود خدای اسرائیل به او قوت قلب می دهد که : همچنان که داوران را بر دشمنان اسرائیل پیروز گرداندم تو نیز پیروز خواهی شد! شائول رهبری است از ملت بنیامین که در جنگاوری همآوردی ندارند آنچنان که موئی را با فلاخن می زنند! شائول با "عمونی های بیرحم" مقابله می کند و آنها را از شکست می دهد! قومی ضد اسرائیل، تهدید کرده اند همۀ مردم را کور و نابینا خواهند کرد. پس از پیروزی شائول بر آنها، مردم به پادشاه می بالند و چنان مغرور می شوند که برای هیچ منتقد و معترضی نیروی اعتراض نمی گذارند! پا درمیانی "سموئیل نبی" مانع خونریزی می شود! از این پس، چاپلوسان و بله قربان گویان اطراف شاه را می گیرند و از او ابر مردی با اردۀ فوق انسانی می سازند بطوری که او رهبری تمامیت خواه می شود که هم کاهن است و هم شاه! اما این ابر انسان که از همه بلند تر و قوی تر است وقتی مقابل غول فلسطینی جا می زند و نوجوانی گمنام غول را از پا در می آورد تابوی "ابر قدرتی" او می شکند! اینک قهرمان تازه ای رخ نموده "قهرمانی که رکورد تازه ای از کشتار دشمن بجا گذاشته است از آن پس شائول *می میرد، پس زنده باد "داود" ( اول سموئیل 18: 8 ). ا
کنون روزگار عجیبی است، عصری که در آن زندگی می کنیم، فیلم های اکشن و تولید هیجان برای بیننده بازار پر رونقی دارد، مردم بیشتر بدنبال قهرمانی هستند که در یک آن ده عمل محیر العقول با هم انجام دهد! هیچکس بدنبال خدا نیست و اصلاّ این جملۀ خداوند آنقدر جهان را محبت کرد که یگانه فرزند خود را قربانی گناهان بشر کرد، هیجانی در کسی ایجاد نمی کند! حواریون هم دنبال قهرمان بودند، دم بدم از "مسیح" می پرسیدند کدامیک از ما بزرگتر است! ، رخصت بده، تا در پادشاهی تو سهیم شده، یکی در چپ و دیگری در راست تو بنشنیم! و بقدر ی طالب هیجان بودند که اجازه می خواستند که " نافرمایان را با آتش آسمانی بسزای خود برسانند"(انجیل های مرقس و لوقا باب 9) ، موسی هم یکبار دچار خود محوری شد وبرای تهیۀ آب با عصای خود محکم به صخره کوبید، تا قوم اسرائیل را سیراب کند، خدا از موسی بخاطر این قدرت طلبی خلع ید کرد و هدایت قوم را به شخص دیگری سپرد! ، به ایام عاشورا نزدیک شده ایم، امروز "ایران" یاد قهرمانی را گرامی می دارد که از فراوانی کشتار، خون به رکاب اسبش می رسد!!!!
اما مسیح بی ادعا که آواز خود را بلند نمی کرد و شمع ضعیف را نمی کشت بشارت داده می فرمود : نیامده ام که داوری کرده و جان ها را بگیرم بلکه حیاتی افزون بشما عطا کرده و ابدیت را نصیب شما سازم! هنگامیکه سربازان برای بازداشت او هجوم آورند روی کرده گفت: - اگر از خداوند بخواهم هزاران فرشته برای نجاتم خواهد فرستاد اگر مسیح این در خواست را می کرد "مقام منجی" را از دست می داد درعوض به قهرمانان تاریخ یکی اضافه می شد، ولی احدی ازابنای بشرنجات نمیافت و ما هم به خیل هالکان می پیوستیم. زیرا ارادۀ خدا بر این قرار گرفته بود که او نجات دهندۀ همه باشد و بخاطر این جانبازی فرشتگان به پرستیدن او مشغول شوند و هیچ نامی به بزرگی او در هیچ کجا یافت نشود ( عبرانیان 1) ! و ما که به ضیافت آسمانی دعوت شده ایم، خوبست بدانیم که مقام او از همۀ انبیا و کاهنان و از جمله موسی بالا تر است! وقتی موسی عصای هدایت قوم را خودسرانه به صخره کوبید، از اصابت عصا، خراشی پدید آمد که پس از سالها شکوفه داد و با ارادۀخدا سبز شد، امروز صاحب این ارادۀ سبز برای همدمی و نجات انسان با بردباری ایستاده و بجای کوبیدن به صخرۀ بی جان بر دریچۀ قلب ها می کوبد شاید انسان سنگ شده از خواب غفلت بر خیزد و بیاد جانفشانی او، و خونی که برای رستگاری انسان داد بفکر نجات خود باشد! "آمین"...............................................................