از خاک برآمدیم و در خاک شدیم!

قرائت آیۀ 19 ، باب سوم پیدایش ، از کتاب مقدس : " زیرا که تو خاک هستی و به خاک، برخواهی گشت"
حتماً شما بزرگترها و ارشد های ما، کم و بیش، شاهد لحظات احتضارِ اقوام دور و نزدیک خود بوده اید! چندی پیش، من خود، بکمک دائی کوچکترم، مادر بزرگم را در گور سردی نهادیم! بهنگام فرارسیدن مرگ، بسیاری از ما، دچار دلهرۀ وحشت زائی میشویم، و بر عکس و برخلاف این گروه مظطرب، عده ای هم هستند، که آرامش خود را تا انتها و نفس های آخر، حفظ می کنند!

 

چندی پیش جسد زن مؤمنی را، که عضو یکی از کلیسا ها بود، با تشریفاتی ویژه در تابوت گذاشتند تا بگور بسپارند! یکی ازدوستانم، تعریف کرد که: زن متوفی حتی در واپسین نفس چه، آرام و مطمئن، با مسألۀ مرگ، برخورد کرده بود! اما واکُنش های ما بهنگام مرگ و مواجه شدن با لحظات آخر مشابه نیست! و بهمین ترتیب، عکس العمل بازماندگان و دیدگاه آنها نسبت بمرگ نیز نمی تواند شبیه هم باشد! از این رو، عده ای باور دارند، که شخص "در گذشته" به زندگی باز می گردد! اعتقاد به تناسخ، و حلول روح، در کالبد اشیاء و جانوران، از جمله باورهای کُهن ایرانی است، از جمله دانشمند ایرانی تبار، مشهور به، المقنع "هاشم بن حکیم" از واضعان و مدافعان این دیدگاه است! که می گویند، گفته است: "مقنع گفت: گر اکنون چون مرا پیکر شود نابود! روان من نمی میرد، به پیکرها شودپیدا! ز دالان حلول، آیم بجسم مردم شیدا! بر انگیزم یکی آتش بجان خلق آینده! مُقنع شد بگور اما، مُقنع ها شود زنده! * و بنا بر اصول اعتقادی پیروان این مکتبِ فکری، مرگ آدمی پایان زندگی او نیست، و پس از آن روان شخص ِ در گذشته، در دیگر اشیاء و جانوران حلول می کند!

برخی دیگر پا را از دایرۀ این پندار فرا می نهند، آنچنان که برای در گذشتگان خود و کنار عکس آنها، بشقابی غذا قرار می دهند، تا بهنگام گرسنگی، از آن چشیده، و نیرو بگیرند! و هستند کسان دیگری وابسته به مذاهب دیگر، که بخاطر درگذشتگان خود، بزرگداشت روز سوم، هفتۀ اول و دوم، چهلم و سالگرد برگذار می کنند! ارسطو "ارسطاتالیس" عبارت معروفی دارد که می گوید : "عالی ترین خصیصۀ مرگ آن است، که بمحض فرار رسیدن، پایان زندگی را اعلام می کند !" و بلاخره مردم کوچه و بازار ضرب المثلی دارند! و مرگ را "شتری می دانند که در همۀ خانه ها می خوابد." و خوب است در این مورد بدانیم که روزانه160000 بطور تقریب، روی در نقاب خاک می کشند، و جان بجان آفرین، تسلیم می کُنند!

در این خصوص، باید اذعان و اعتراف کرد : که ما نیز بعنوان ایماندار مسیحی، تافتۀ جدا بافته ای نیستیم، تا ازشمول این قاعدۀ کلی، مستثنی بمانیم! و بلاخره دیر یا زود فرشتۀ مرگ، گریبان ما را خواهد گرفت! ولی، با و جود این همه توضیحات واضح، این تصور، که مرگ پایانی بر همه چیز باشد بسیار دردناک و تاسف بار است!! اما براستی، خود مرگ چیست ؟ بسیاری از دانشمندان علوم طبیعی، پدیدۀ مرگ را، فرآیندی عادی وزیرمجموعه ای از امور زیست شناسی می دانند! و در مورد آن بصراحت می گویند : پس از مرگ هیچ نشانه ای دال بر، حرکت اعضاء و اندام ها و هیچ فعل و انفعال شیمیائی درون کالبدی، که علامتی بر ظهور مجدد و ادامۀ حیات باشد بهیچ وجه وجود ندارد! بلکه، پس از مرگ تمامی فرآیندهائی، که به نحوی در پیشبرد زندگی و ظاهر شدن نشانه های آن، لازم است کاملاً متوقف شده و زندگی بدون قید و شرط پایان می پذیرد! اگرچه این موضوع می تواند برای بسیاری از ما، سؤال بر انگیز و در عین حال، وحشت آفرین باشد، اما سلیمان پادشاه وقتی در احاطۀ روحِ خدا قرار میگیرد، لاجرم پرده ها را کنار می زند، و سخنان مشابهی را بزبان می راند: " در عالم اموات جائی که می روی، نه برای تو کاری است و نه تدبیر و نه علم و حکمت است، حال که این امور از تو سلب می شود، پس همه را قبل از مرگ با توانائی انجام بده !! ( جامعه 9 : 10 ) !

وچه زیباست این کلام خدا که بگونۀ عمیقی، گفته های پژوهشگران، زیست شناسی را مورد تأئید قرار میدهد! که گفته اند: واکنش های شیمیائی درون کالبدی پس از مرگ کوچکترین علامتی دال بر وجود نشانه های حیات، از خود بروز نمی دهند! و کلام خدا هم در "جامعه" می گوید: حیات پس از مرگ وجود ندارد! چون همۀ فعالیت های روزمره از قبیل اندیشیدن، تدبیر کار و منزل و ساماندهی زندگی و فعالیت های فیزیکی، در دنیای مُردگان معنا و مفهوم خود را، در عمل از دست می دهند! پس باید گفت: ادامۀ زندگی، بعد از مرگ بنا بر تعابیر و برداشتی که پاره ای ادیان و مذاهب دارند بی معنی است! اما چگونه می توان به درستی کلام خدا، یقین حاصل کرد؟ آیا انطباق کلام، با نتیجه ای که پژوهشگران علوم زیست شناسی به آن پی برده اند، کافی است ؟ یا این گواهی، هنوز ما را راضی نمی کند! بی تردید هیچ یک ازما، در آفرینش و بوجود آوردن خود، نقشی نداشته ایم و از رنگ پوست و و قیافۀ کنونی پیش از آن، کسی ما را مُطلع نساخته، و از این گذشته ما از آیندۀ خود و از بهم پیوستن بخش های نامرئی یاخته های، والدین مان، کاملاً بی خبر بوده ایم، و هیچگاه از این بی خبری اظهار گلایه و شکایتی نداشته ایم! و آیا این منطقی نیست که: و قتی عمرمان بسر می آید، به اصلی برگردیم، که قبلاً از آن سرشته شده بودیم! ( پیدایش 3 :19 ) ! وخداوند در این امر یعنی بازگشت به خمیر مایۀ و منشاء اولیۀ، امتیاز و استثنائی، بین انسان و حیوان قائل نیست. ( جامعه 3 :19 و 20 ) !

اما آیا این پایان ماجرا و سرنوشت انسان، که پس از چند دهه زندگی بمیرد و بلافاصله به خاک تبدیل شود، مأیوس کُننده نیست! و آیا اُمیدی برای هستی مُجدد وجود ندارد؟ همانطور که گفته شد: اندیشۀ مرگ هیچگاه بااحساس خوبی همراه نیست، و رسانه ها از جمله: صفحۀ حوادث نشریات، مجله ها و رادیو و تلویزیون همگی بر آنند، تا بگونه ای از دلهُره های ناشی از مرگ بکاهند و بتدریج، این مسأله در ما القاء کنند، که مرگ هم جزئی از زندگی است ! ! در زبان فارسی طنز تسلا دهنده ای است که می گوید " مرگ حق است اما برای همسایه!" باید، خاضعانه پذیرفت، که این طنز وا قعیتی نهفته در خود دارد. یعنی در وضعیت نُر مال و شرایط طبیعی، کسی به مرگ نمی اندیشد! بلکه انسان، قلباً و از ته دل، آرزومند است، که تا برای همیشه به حیات ادامه داده، و به فعالیت دائمی بپردازد! و این انگیزه،" تمایلی نهفته در ذهن انسان است"! که سلیمان پادشاه در کلام خدا، ویژگی مُنحصری، برای آن قائل است: یعنی پدیدۀ ابدیت را، انتزاعی موجود درضمیرانسان می داند که دارای ابعادی مخفی، در جهان عینی است! ِیعنی در عین حال که بوجود ابدیت اطمینان دارد، ولی به همۀ جنبه های پنهان آن، و کارهای خدا واقف نیست. ( جامعه 3 : 11 )!

اما آرزوی انسان تنها این نیست که زندگی ابدی داشته باشد! بلکه مایل است که تا بی نهایت فعال بوده، و به کار، و خلاقیت دائمی ادامه دهد! بنظر می رسد، دانش پژوهی و فراگیری این موجود" شبه خدا" حد و مرزی ندارد! و بر خلاف حیوانات، که نه تنها از تخیلی خلاق، بی بهره اند، و از درک مفاهیم و پی بردن به مفاهیم، و تحلیل پدیده های غیر مأنوس عاجز بوده و نصیبی نبرده اند، به آینده، و امید به آن نیز، اعتنائی ندارند! برعکس مغز انسان، قادر به باز پروری و تجزیه و تحلیل موارد عینی و حتی انتزاعی است! خاصیت، این توانائی بالفعل را مغز، حتی در زمان پیری از دست نمی دهد و برابر، آخرین دست آورد، مُحققان علم زیست شناسی، پدیدۀ پیری اثر محسوسی، بر قابلیت هائی مغز که در بالا، از آن سُخن رفت نگذاشته و این مادۀ بسیار پیچیده، ویژگی انعطاف پذیری خود را از دست نمی دهد! بلکه، مانند گذشته، همچنان از این توانمندی بر خوردار است، که با محیط های غریب و ناشناخته، هماهنگ شده، و دست به ایجاد ارتباط های عصبی جدید بزند، و حتی قادر، به ساختن، نرون های تازه ای شود، و بتواند کما فی السابق پیام های جدیدی را دریافت، ویا ارسال کُند! اما قصد ما در این نوشۀ مُختصر، تحلیل قابلیت های مغز انسان و توضیحِ پیچیدگی های آن نیست! بلکه بیشتر کوشش ما بر آن است، تا حقانیت کلام خدا، در این خصوص ثابت شود، که انسان قادر است، پدیدۀ انتزاعی ابدیت را درک کرده، و به امتیازات خارق العادۀ آن پی ببرد!

ولی شگفت انگیز ترین و ودر عین حال پیچیده ترین پدیده ای که تا کنون درانسان پیداشده، محلی است که ملکول های عجیب " د.ان.آ" در آن قرار دارند! و بقول یکی از پژوهشگران زیست شناسی، در اینجا خداوند کاری ماوراء تخیل و شگفتی انجام داده، یعنی فشرده ترین کهکشان را، در مکانی به اندازۀ سر یک چوب کبریت، و در قوسی هذلولی قرار داده، که دارای بیش از یک میلیارد اتصال است! آیا منطقی است، تصور کنیم، که انسانی با این ظرفیت و قابلیت های فوق تصور، فقط برای چند دهه در کُرۀ خاکی زندگی کُند، و آنگاه چهره، در نقاب خاک بکشد! درست مانند این است که دانۀ عدسی را بار قطاری کِنیم، که لکوموتیوی با قدرت صد ها اسب بخار آن را می کشد، تا به شهری دوردست برساند، که اهالی آن در انتظار آذوقۀ خویش، هر لحظه دقیقه شماری می کنند! و بقول نویسنده و طنز پرداز انگیس، برنارد شاو "هیاهوی بسیار برای هیچ! "

اما واقعیت این است که، انسان برای این ساخته شده ،تا در ابدیت زندگی کند! در ما همسایه ای آگاه زندگی می کند، که به آواز جاودانگی خویش، مانوس شده و با آن خو گرفته است! و شدیداً مایل است: تا از توان و قابلیت های خود حداکثر استفاده رابرده، و در آخر به یک پایان منطقی برسد! ما بارها از خود پرسیده ایم: غرض از آفرینش انسان چه بود و بلاخره، چه سرنوشتی فراروی ما قرار دارد؟ و براستی اگر منظور خدا از آفرینش ما این بود که بما زندگی ابدی بدهد پس چرا می میریم! و بعد از مرگ چه اتفاقی برایمان خواهد افتاد؟ آیا در آغاز، هدف از آفرینش این بود، که خداوند پس از مرگ، انسان ها را دو باره زنده کُند؟ و آیا از خدائی جهان مدار و این چنین حکیم، نباید پاسخی مناسب این پرسش ها داشت؟!

اما: از هرچه بگذریم" سُخن دوست خوشتر است!" ، اولین باری که واژۀ مرگ، در کتاب مُقدس ظاهر می شود، زمانی است که آدم و حوا عهد خود را با خالق خود شکسته اند! و بر خلاف پیمانشان با خدا، طعم میوۀ معرفت، خوب و بد، را چشیده اند و از آزمایش وفای بعهد سرشکسته بیرون آمده اند، و امتیاز دارا بودن زندگی ابدی را، که از ابتدای خلقت و آفرینش انسان، هدف خداوند برای آنها بوده، از دست داده اند! و کتاب مُقدس می گوید: چون آدم و حوا سر به طغیان گذاشته و نافرمانی کرده اند، پس می میرند . ( آفرینش 2 :17 ) ! پس از این " واقعه " است که، نا کاملیت و "مرگ" بسراغ خانوادۀ بنی آدم می آید! و لی کتاب مقدس مرگ را به " خفتن در موت " تعبیر میکند! ( مزامیر 13 :3 ). شاید بهتر باشد برای تصدیق موضوع، به انجیل یوحنا، مراجعه کنیم ! پیش از آنکه، عیسای خداوند، ایلعاذر فوت شده را از دنیای مردگان برخیزاند، به همراهان خود می گوید: من می روم تا دوست خود "ایلعاذر" را که خوابیده است، بیدار کنم! در اینجا خداوند هم عبارت "خوابیدن" را بکار می برد! و وقتی او را می خواند، آنگاه ایلعاذر از" خواب مرگ" بر می خیزد و زندگی را از سر می گیرد! ( انجیل یوحنا 11 :11 و13 و 38 - 44 ).

اما چرا عیسای مسیح "مرگ" را بخواب تشبیه می کند؟ قدر مسلم این است که: همۀ فعالیت های شخص بخواب رفته، متوقف شده و عملاً هیچ حرکت و یا جنبشی، از او سر نمی زند! و از آنچه در اطرافش می گذرد بیخبر است، درست شبیه انسان مُرده که از دنیای پیرامون خود بی اطلاع است! اما شخص خوابیده، بمانند، انسان" درگذشته" نیز انتظار دارد، که زمانی از "خواب مرگ" بیدار شود! و آفریدگار وعده، و امید قطعی می دهد که: " من شمارا از مرگ برمی خیزانم، و از دست هاویه، فدیه خواهم داد و ضربات موت را دفع می کنم و هلاکت را از هاویه پاک خواهم ساخت! ( هوشع 13 : 14 ) . ودر جائی دیگر خداوند توسط اشعیای نبی اظهار می دارد: که او مرگ را، تا ابدالآباد نابود خواهد ساخت و اشکها را از دیده ها پاک خواهد کرد! ( اشعیا : 25 :8 ). و آن روز دور نیست، هنگامی که، خداوند به استخوانهای خشک و پوسیده، فرمان بیدارباش می دهد، آنگاه، غضروف های ما از تاندوم ها، و اندام های ما از پیه و گوشت پر خواهد شد، واو روح در ما خواهد دمید، تا دوباره زنده شویم! ( حزقیال 37 : 4 و 6 ) .

ایوب نبی در این خصوص، پرسشی را مطرح می سازد، که آیا اگر مرد نیرومند بمیرد، زنده خواهد شد؟! و سپس به او الهام می شود : " من در انتظار می مانم، و تو ندا خواهی کرد، زیرا وقت تبدیل من در گور فرا رسیده و آنگاه تو با اشتیاق مرا بر می خیزانی که صنعت دست تو بوده ام! ( ایوب 14:14و15 ). آه، چه شادی عظیمی! وقتی از خوابی گران بر می خیزیم و آسمان و زمین جدید، خدا را مشاهده می کنیم ! ( مکاشفۀ 21 :21 ) . جائی که از درد و رنج خبری نیست، و مرگ دیگر واژۀ بیگانه ای است! جائی که همۀ توهمات و شک ها از بین می روند، و خداوند اشک ها را از چشمان ما پاک می کند، دیگر کسی از سرگردانی روح، و حلول آن در اشیاء و جانوران درنده بیمی بخود راه نمی دهد، زیرا خداوند گفته است : از خاک آمده ای و به خاک بر می گردی و مفر های موت از من است و من نجات دهنده تو از وادی های تاریک و سایه های مرگ هستم! ( مزامیر 68 : 20 و 23 : 4 )، به امید روزی که همانند ایلعاذر، از خواب برخیزیم ! آمین.............................


نویسنده : مسعود مهرداد.........................................................................
* هاشم بن حکیم ، مشهور به "بن عطا" که" قمری" از جیوه ساخت و تصویر آن را به آسمان فرستاد! برای اطلاع بیشتر به سایت( ماه نخشب) مراجعه کنید ! شعر از زنده یاد : احسان طبری از مجموعۀ " چه اشباحی است در گردش."

  • مطالعه 2866 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131