چاپ کردن صفحه

داستان زندگی مانی

در آغاز کلمه بود و کلمه نزدخدا بود و کلمه خود خدا بود. (یوحنا 1-1)

آشنایی من با مسیح به سالها قبل باز می گردد. ولی به صورت جدی و مستمر نبود. ارتباط من با دوستی که ایمان آورده بود باعث شد تا به صورت جدی دست به حرکتی بزنم که در نهایت منتهی شد به تولد دوباره ی من .

 

من شاعر هستم. و از آنجایی که در ایران فعالیت های هنری بسیاری چه در زمینه ی تئاتر، فیلم، موسیقی و شعر و داستان داشتم با آدم های گوناگونی در هر کدام از این زمینه ها ارتباط برقرار میکردم؛ به همین خاطر "شعر" وسیله ای شد برای آشنایی من با دوست ایمان دارم .
همیشه فکر می کردم که هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند من را و چه بسا بشر را از زندان خشم، نفرت، شرم، شهوت، تجارت، جنگ، کشتار رهایی بخشد. هیچ کمک کنده ای نیست. من در دنیای سایبر دنیای مکانیکی بدون خدا محکوم به پیمودن بی راهه ها می باشم. تلاشم برای رسیدن به کمترین زندگیی که در رویای من سالها شکل گرفته بود و سالها آن را در اشعارم و داستانهایم و موسیقی ام و بازی ام مرده بود. حس غریبی برای مردن داشتم. افسردگی در من در جریان بود. آینده ای برای خودم متصور نمی شدم. مقالات متعددی در رد معنا در زندگی و ساختار شکنی می نوشتم. به صورت غیر مستقیم به خداوند می تاختم. سرکش و یاغی شده بودم. علمم من را به ورطه ی نابودی نزدیک کرده بود .


مرگ دوستانم یکی پس از دیگری به خاطر سیاست های اشتباه که ناشی از نوع و نگرشی دینی - اسلامی بود باعث شد تا من در مورد چیزی که سالها چشم بسته و خام از او اطاعت و پیروی می کردم شک کنم. زمینه ساز حرکت من برای پیدا کردن راه حقیقی رهایی خودم بود. این شک بستر را برای پذیرایی از مژده ی عیسی مسیح محیا کرد. از آنجایی که من یک نویسنده و یک منتقد بودم نمی توانستم هر آیتی را به سادگی پذیرا باشم. پس دست به جستجو، تحقیق و خواندن و دیدن کردم. به پیشنهاد دوست ایمان دارم به تماشای برنامه های ایرانی مسیحی در ماهواره پرداختم. گفتار زیبا و از طرفی کمبود چیزی بزرگ، فقدان یک تفکر آسمانی در من باعث شد تا بیش از پیش به مسیحیت علاقه مند شوم. از طرفی دوست ایمان دارم نیز مرا در پیمودن این راه کمک میکرد. تا بالاخره در تاریخ 7 جولای 2009 مژده و کلام خداوند را شنیده و پذیرا شدم و طی سفری که داشتم به منزل دوست ایمان دارم در تاریخ 30 آگوست 2009 در خانواده ای ایمان دار در ایران مسیحی شدم .
پس از آن به اکراین بازگشتم و در آنجا با مادری که او نیز از خدمتگزاران و فرزندان شریف پدر بود آشنا شدم. و این آشنایی باعث شد تا به صورت رسمی در در اکراین در تاریخ 01/09/2009 غسل تعمید شوم به دست یکی از برادران ایمان دارم .


احساس می کنم که همیشه چیزی وجود دارد برای ادامه ی راه .
قدم بر میدارد، آهسته تر از گام خورشید، می خندم، نمی هراسد، و حقیقت را میدانم؛ در چشمهایم باران سختی باریده، مثل شعاع خورشید، اما نه از هراس، نه از حقیقت، بلكه از رستگاری كه به سویش، قدم بر میدارم .
حالا دیگر تلاش می کنم تا این مژده و کلام نجات بخش را به گوش هرکس برسانم. من نیز می خواهم یک خدمت گذار باشم تا بتوانم حضور دست های مبارک پدرم را بیشتر و بیتر در قلب و روحم احساس کنم تا نشان بدهم که امید تنها در نام مبارک عیسی مسیح می باشد. بخشش و برکت تنها در کلام اوست و رهایی بشر تنها و تنها در عشق و محبت پدر آسمانی و زنده ی من و تو و ماست. هر روز صبح ها با نیروی پدرم از خواب بر می خیزم. قطعاتی از کتاب مقدس را می خوانم و دعا میکنم برای برکت همه ی آنانی که در متولد شدن دوباره ی من وسیله ای بودند از طرف خود عیسی مسیح و امیدی که با هیچ چیز در دنیا مبادله و عوض اش نخواهم کرد. دیگر می خواهم تمام توانم را در شعر، موسیقی، داستان و هنر و زندگی ام را تنها برای او عیسی مسیح صرف کنم؛ تا بتوانم من نیز چون دوست ایمان دارم توان دادن این مژده ی آسمانی را به آنانی که هنوز راهشان را پیدا نکرده اند و تشنه ی رهایی هستند برسانم. چرا که دیگر من مانی فرزند پادشاه عالم می باشم و خدمت گذاری هستم که آماده برای شستن پاهای پدرم و برادران و خواهرانم هستم و از هیچ چیز باکی ندارم چرا که خداوند شبان من است .

  • مطالعه 2389 مرتبه

Twitter

Facebook

Google+